داستانک: خانم بهداشت و ما هم صحه گذاشتیم!
گروه ادبیات هفته: همشهری طنزپرداز ما بهروز مایلزاده همواره با مطالب خوب خود، خندهای عمیق و از سر ت...
بالاخره تصمیم گرفتم با او ملاقات کنم. سی و پنج روز مداوم رأس ساعت نه صبح برایم صبح بخیر و ساعت ده شب، شب بخیر میگفت. لابهلایش هم گاهی ترانههای زیبایی میفرستاد. البته پرواضح است که من جواب نمیدادم. پروفایلش عکس یکی از شخصیتهای دیزنی بود، ولی اسم و فامیلش کامل بود و این تمام چیزی بود که از او میدانستم.
گروه ادبیات هفته: همشهری طنزپرداز ما بهروز مایلزاده همواره با مطالب خوب خود، خندهای عمیق و از سر ت...
بعد از تلاش بسیار از یک دانشگاه نهچندان معروف پذیرش دکترا گرفتم و حالا در آپارتمانی که بوی حشیش از ...
پس از روزها و شبها ترس و دلهره، بالاخره کشتی ما در بندر قدیمی مونترال لنگر انداخت. چهره مسافران خست...
راننده زیر لب چیزی گفته رادیو را خاموش کرده و به زن جواب داد متأسفانه در ساختمان بانک مرکزی گروگانگ...
کمی امیدوار شدم که خانوادهام سلامتند اما واقعا قاتل و مقتول چه کسانی بودند. با این افکار مغشوش در ک...
چوبهی داری از دوردست دیده میشد که چند داروغه از آن پاسداری میکردند. مردی که پیدا بود زندانی او را...
جهانبینی محمدعلی جمالزاده که تقریباً در تمام نوشتههایش منعکسشده است، از تجربه منحصربهفرد او به...
چند روز پیش حالم هیچ تعریفی نداشت. بدجوری تو افسردگی منفی گیر کرده بودم. به شوخی به دوستانم میگم که ...
حبه انگور، اول پول داد غبغش رو عمل کرد. بعد هم از طریق یکی از آشناها رفت تو کار مدلینگ!