فرار به سوی آزادی؛ از اوین تا مونترال (۲)
آن روز احتمالاً سهشنبه بود. یعنی یک هفته از حضورم در برابر قاضی دادگاه انقلاب میگذشت. وکیلم، دکتر ...
در کلبهی تنگ و تاریک مادر تنهای که دارد و ندارش دو اولادش بود، چراغک تیلی سوسو میزد و سایهی جسم نحیف، استخوانی و نی مانند وی در پنجرهای کوچک اتاق سایه میافگند.
آن روز احتمالاً سهشنبه بود. یعنی یک هفته از حضورم در برابر قاضی دادگاه انقلاب میگذشت. وکیلم، دکتر ...
به یاد مرگ سری و نابههنگام زرینه مشهور به زر بیبی خواهر خواندهای چندینسالهام چنان دلگیر شده بو...
قبلاً چک کرده بودم که این کافه اینترنت رایگان میدهد. نمیدانستم چرا کافههای رشت غالباً اینترنت به ...
دوست داشتم یک زن زیبا بودم که اولهای قرن بیستم درست در مرکز پاریس بدنیا آمده … و هر روز در حالِ خوا...
سپیده زده بود و خبر از شروع صبح و روزی دیگر میداد. با صدای زنگ تلفن ایوانا از خواب پرید و خوابآلود...
وقتی به منظور نجات از تنهایی و خستگی کارهای روزمره برای یکی دو ساعت در پارک مقابل آپارتمانم مینشستم...
همین طور که دارم رکاب میزنم، صدای قیژقیژ دوچرخهام بلندتر میشود و باد بیشتری به صورتم میخورد. حسا...
«الو، سلام» «سلام، بفرمایید، شما؟» «عبدی جان، سلام عرض میکنم، منو نشناختی؟ . . امیرعلی، حالت خوب...
توفیق یار شد و بهحکم عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، سالگرد ازدواج منصور و سیمین عزیز ما باعث گردید ...