داستان کوتاه 244 خبر

اختر؛ داستان کوتاه

اختر وارد کوچه که شد همه چیز دستگیرش شد؛ درودیوار گواهی می‌داد که برای پسر و عروسش اتفاقی افتاده. غذای محبوبشان را که قیمه بادمجان بود درست کرده بود. یک ظرف بزرگ برنجِ دم‌کرده و یک قابلمه کوچک قیمه. فکر می‌کرد که پس از شش ماه دربه‌دری، پسر و عروسش که ویلان و سرگردان این خانه و آن خانۀ فامیل، دوست و رفیق بودند، بالاخره برایشان جای ثابتی پیدا شده است. جا نمی‌دادند! این‌همه به لطف یکی از دوستان عروسش بود.