داستان کوتاه 244 خبر

داستان کوتاه:‌ صدای لباس مادر

به‌محض اینکه به خانه رسیدیم، خود را گوشه‌ای انداخت. با پشت دست‌ها، چشم‌هایش را پوشاند. می‌دانستم به فیلم هندی که دیدیم فکر می‌کند. آرام زیر لب گفت: تو هم دراز بکش پسر. من هم کمی آن‌طرف‌تر دراز کشیدم.