عملیات در کافهی مذکور، بهکندی اما موفقیتآمیز طی میشد. کند طی میشد، چون از زمانی که لجر را خریده بودم، فرصت نکرده بودم استفاده از آن را یاد بگیرم. خوب میدانستم که ساعتها و حتی دقایق برای آدمی مانند من چقدر ارزش دارد. من باید کار با این دستگاه را یاد میگرفتم و همزمان پولی را که میخواستم، جابهجا کنم. دیگر فرصت نمیکردم این کار را انجام دهم. کار مهم بعد که باید طی یک یا دو روز آینده انجام میدادم، تغییر دادن گذرواژهی همهی حسابهای اینترنتی مهم، شامل بر حساب گوگل، یاهو، فیسبوک و توییتر بود. آنها که من را بازداشت کرده بودند، در همان ساعتهای اولیه، تمامی گذرواژهها را از خود من گرفتند. نخواسته بودم که گذرواژهها را پنهان کنم. این کار بازپرسی را که برای صدور حکم جلب قانع شده بود، به درستی کارش مطمئنتر میکرد.
در دوران آزادی به قید وثیقه هم گذرواژهها را تغییر نداده بودم تا موجب شک و تردید آنها نشوم. فرض میگرفتم که آنها همهچیز را میپایند و تغییر گذرواژهها یعنی اینکه میخواهم چیزی را پنهان کنم. اما حالا بهوقت مقرر، یعنی روزی که قرار بود به سمت مرز بازرگان حرکت کنم، سه روز بیشتر نمانده بود. تغییر گذرواژهها را گذاشته بودم برای یکی دو روز آخر؛ بنابراین پس از انتقال پول به لجر، کار بعدی تغییر گذرواژهها بود. مشکل این بود: وقتی میخواهید گذرواژهی گوگل را تغییر دهید، این شرکت باید مطمئن شود که خود شما چنین تصمیمی گرفتهاید. بنابراین یک کد یا رمز، به یک نشانی الکترونیک دیگر متعلق به شما میفرستد؛ یا به شمارهای که بهعنوان شمارهی خود یا شمارهی معتمد خود قبلاً معرفی کردهاید. من برای تغییر گذرواژهی گوگل، باید کدی را در حساب یاهویم دریافت میکردم و بالعکس. جایی در این روند، شرکتها در یک نامه اعلام میکنند که شما درخواست تغییر گذرواژه دادهاید و این تغییر با موفقیت انجام شده است. چون فرض گرفته بودم که جعبهی الکترونیکی نامههایم چک میشود، بنابراین حواسم بود که خود این نامهها را بلافاصله پاک کنم تا دیده نشود.
اما چطور میتوانستم حسابم در اپلیکیشنی که رمز موقت تولید میکند را روی یک دستگاه دیگر بازیابی کنم؟ اصلاً یادم نبود که حساب این اپلیکیشن را با چه گذرواژهای ساختهام. شاید یک گذرواژهی ماشینی بود؛ از اینها که خود گوشی آیفون تولید میکند و پیشنهاد میدهد. امکان از بر کردن اینها نیست. من هم از بر نبودم. شما متکی هستید به اینکه حسابتان در شرکت اپل فعال باشد تا بلکه از طریق قابلیت کیچین، مرورگر سافاری، گذرواژههای شما را روی دستگاه دیگر به یاد آورد و بهصورت خودکار وارد کند. من میخواستم مطمئنتر عمل کنم و بنابراین متوجه شدم که خود اپلیکیشن یک کیو آر کد تولید میکند که به منزلهی یک تصویر، شما میتوانید در یک آیفون قدیمی – مثلاً نمرهی چهار – حفظش کنید. کسی هم نمیفهمد این کیو آر کد برای چیست.
برای گذر از مرز، باید از یک گوشی حتیالامکان ساده استفاده میکردم که هیچ نشانهای دال بر هویت من داخل آن نباشد؛ بنابراین آن گوشی ساده، نمیتوانست با حساب همیشگی من نزد شرکت اپل بالا بیاید. یعنی باید یک حساب تازه در اپل میساختم با نامی غیر از نام خودم. این گوشی موقت دست من باقی میماند تا در شرایط امنتری بتوانم یک گوشی مناسب بخرم؛ بنابراین این گوشی واسطه یا موقت، نمیتوانست میزبان اپلیکیشنهای مورد علاقهی من باشد و نمیتوانست هیچ نام کاربری و هیچ گذرواژهای را بهخاطر آورد. من بودم و یک حافظهی انسانی خطاپذیر و یک گوشی اپل نمرهی چهار با قابلیت حمل اطلاعاتی که دال بر هویت واقعی من نباشد. فنآوری کیو آر کدها اینجا به کمک من آمدند: کیو آر کد را اپلیکیشن تولید رمز موقت، تولید کرد و من با قابلیت ایر دراپ، به گوشی واسطه منتقلش کردم. بعد با دوربین گوشی نازنینم که قرار بود بهزودی جایش بگذارم، اسکن کردم و دیدم حسابم در اپلیکیشن مزبور بالا آمد و آمادهی تولید رمز موقت است.
ملت زرنگ
چون کار با لجر را تازه داشتم یاد میگرفتم، انتقال پول به آن، با احتساب املتی که به عنوان شام خوردم، احتمالاً سه ساعتی یا بیشتر طول کشید. با دوچرخه تا آن کافه آمده بودم. یک دوچرخهی جیانت که در ایران زیاد است. تازه خریده بودم. متأسفانه این دوچرخه هم جا میماند. کافه، حیاطی داشت که دوچرخه را همانجا بسته بودم. وقتی برگشتم سوار شوم، متوجه شدم دوچرخه خیلی کمباد بوده و احتمالاً به تیوب لاستیکها صدمه زده باشم. با عجله آمده بودم. گلسار و خیابانهای اطرافش، بعد از ظهرها تا ساعت نه یا ده شب این قدر ترافیک میشود که تاکسی گرفتن به صرفه نبود. مردم سرزندهای دارد رشت. آنجا نه باری هست نه کافهکابارهای. با این حال هر بار که از باشگاه برمیگشتم -یعنی ساعت از یازده شب گذشته- مردم در کافهها و رستورانها نشسته بودند.
به من گفته بودند که زمان حرکت جمعهشب خواهد بود. یعنی من جمعهشب میبایست در مرز بازرگان حاضر میبودم! از قزوین که میخواستم ماشینی کرایه کنم به مقصد رشت، (دوشنبه، روز قبل) خبر شدم که جایگاههای سوخت بنزینی را هک کردهاند! این میتوانست برنامهی من را جدی بههم بزند. چه شانسی میشد اگر بهخاطر هک اینترنتی جایگاههای سوخت، از جدول زمانی عقب میافتادم. عجب کاری کرده بودند! در بعضی تابلوهای دیجیتال در سطح شهر اصفهان، جملاتی اعتراضی و کنایهدار با مضمون سیاسی نمایش داده شده بود! چه دنیای پیچیدهای شده… هیئت حاکمه حتماً به دنبال سوراخسنبههاییست که چنین افتضاحی را باعث شده است.
اما رانندهی من که قبلاً هم بارها من را بین قزوین و رشت برده و آورده بود، باک بنزینش را هر شب پر میکرد! با تهلهجهی رشتی و با احساس زرنگی و پیروزی تعریف میکرد که آقا نگران نباشید! تا خود رشت بنزین داریم. با این حال، در جایی از جاده پیچیده بود که پمپ بنزینی هنوز کار میکرد. پمپبنزینهایی که قدیمی و خارج از شبکه بودند هنوز بهاصطلاح «دستی» کار میکردند. در این شرایط، فرصت را نمیخواست برای پرکردن باکش از دست بدهد. در کل مسیر، داستان بامزهای تعریف کرد که چطور یکبار یکی از همکارانش نخواسته بود آخوند درشتهیکلی را سوار کند، اما او پذیرفت. در ماشین هم قبل رسیدن به مقصد، شیرینزبانی کرده بود و شمارهی آخوند را گرفته بود. داستانش اینطور پیش میرفت که این آخوند اطلاعاتی بود و جایی که ایشان کارش لنگ مانده بود، به شماره زنگ زده و کمک حاجآقا را خواسته بود و جواب گرفته بود! زرنگ بود!
این مفهوم «زرنگی» مختص به خود ما ایرانیهاست. در کتاب جای پای زروان: خدای بخت و تقدیر اثر هوشنگ دولتآبادی خوانده بودم که «زرنگی» با همهی تداعیاتی که نزد خود ما ایرانیها دارد، احیاناً هیچ مفهوم معادلی در هیچیک از فرهنگهای شناختهشدهی دیگر ندارد. زرنگی یعنی اینکه بتوانید از جایی که هستید، یکمرتبه جلوتر بیافتید؛ سهمی بیشتر بردارید و از آنجا که «دارندگی، برازندگی» است، شما برنده هم خواهید بود. مطابق با پژوهش آقای دولتآبادی در این اثر، جهانبینی بسیار کهن زروانپرستان، این مفهوم زرنگی را ساختهوپرداخته و برای همیشه به بخشی از ذهنیت و عینیت ایرانیان تبدیل کرده است. آثار عبادتگاههای زروانیان در سیستان و بلوچستان هنوز هم هست. حتی شهر «زرنگ» یا «زرنج» که امروزه در خاک افغانستان و در نزدیکی مرز ایران قرار دارد، احیاناً در دوران هخامنشیان پایتخت ایالتی به نام درنگیانا (یا همان درنگ) بوده است.
زروانپرستان ایران باستان، در حقیقت تقدیرگرایان آن دوران بودهاند. زروان خدای زمان بیکرانه، به هر کس سهمی داده است. اما دست انداختن و مشتی بیشتر برگرفتن از پیمانهای که تقدیر فراهم کرده، منتفی نیست. رانندهای که من را از قزوین به رشت آورد، زرنگ بود! شاید در غیر این صورت، بهموقع به رشت نمیرسیدم و از کارهای ضروریای که باید میکردم، عقب میافتادم. اما آیا گرفتاری خود من امروز محصول همین واقعیت نبوده که «زرنگ» نبودهام؟! اگر با منطق همین راننده زندگی میکردم که از آخوند اطلاعاتی هم بهره میگیرد بهجای آنکه مثل همکارش، ظاهر و باطن را حفظ کرده و روی در هم کند، اساساً این پروندهی ضخیم برایم درست میشد؟! اگر بگویم حدود ده سالی بود که از دوستان دور و نزدیک پیغام میگرفتم که فلانی ننویس این چیزها را که داری مینویسی، مبالغه نکردهام. اگر این مملکت زرنگهاست، من از این صفت انگار بهرهی کمی بردهام. راستی اگر این مملکت زرنگهاست، پس چرا اینقدر داغان است؟!
این مفهوم گاهی دستآویز تحلیل سیاسی رفتار تودههای مردم هم قرار گرفته. احسان طبری که به نظریهپرداز حزب توده مشهور است، بارها این مفهوم را در آثارش طرح کرده است. طبری معتقد است این «زرنگی» هم نوعی خرافه است که خردهبورژوا و عناصر غیرپرولتاریا به استقبال آن میروند و درست نقطهی مقابل رفتار آرمانی و از روی صدق نیت است. طبری جایی مینویسد: «خودخواهان به این فلسفه باور دارند که بالاترین وظیفهی انسان در این دو روزهای که در دنیا به سر میبرد این است که خوش بگذراند و چون زور و زر کلید خوشگذرانیست لذا باید به هر قیمتی که شد، اگرچه با شنیعترین خیانتها، به این کلیدهای معجزهنما دست یافت و از آنجا که «دزدِ نگرفته پادشاه است» تنها باید زرنگ بود و لو نرفت و در عالم اخلاق و فضیلت از ریاکاری دقیقهای فروگذار نکرد…» (نوشتههای فلسفی و اجتماعی، فصل هفتم: مسائل اخلاقی، ص۳۲۸) در آثار دیگرش هم به این مفهوم میپردازد و یا به آن اشاره میکند. یک عمر در انتقاد از همین چپها نوشتم. اما مفهومش این نیست که از چپهای تحصیلکرده و عمیق نمیتوان چیز یاد گرفت. در مملکتی که عموماً فکرها این است که کنشگر سیاسی منتقد یک آدم احمق، یا یک بازنده است، در جایی که عموم مردم احساس زرنگی دارند، به گمانم یکمرتبه همه با هم غرق میشوند! شهروند باید بتواند بیشتر از نوک دماغش را ببیند. / ادامه دارد
ارسال نظرات