داستان 74 خبر

داستان کوتاه: «یادت هست»

دیبا از روشنک می‌خواهد که او را کمک کند و باهم به سمت کتابخانه شخصی‌اش بروند، کتابخانه‌ای که روشنک تصور می‌کرد که کتاب‌های آن مازیار را برای همیشه از او جدا کرده‌اند. دیبا از میان کتاب‌ها کتابی را بیرون می‌کشد، کتابی کوچک و کم‌حجم و با تصویری سیاه‌وسفید از یک بچه ماهی بر روی جلد آن، دیبا کتاب را درحالی‌که به دست روشنک می‌دهد می‌گوید: «هدیه تولدش بود.»