داستان کوتاه: کافه روژیا
شاید نشستن کردها، ترکها، یونانیها، ارامنه، آذریها، ایرانیها و عراقیها در کنار هم و دور یک میز ا...
دلبر یزدانپناه متولد ۱۳۶۳، لیسانس عکاسی و فوقلیسانس پژوهش هنر است. او از سال ۱۳۹۴ مینویسد و در همین سال نفر اول جشنوارهٔ کشوریِ جایزهٔ ادبی دانشجویی اهواز شده است. بهعلاوه او به مرحلهٔ نهایی جایزهٔ داستان تهران (مربوطبه مجلهٔ همشهری داستان) راه یافت و نفر پنجم جایزه داستان فرشته در سال ۱۳۹۸است. داستان زیر جزو برگزیدگان جایزهٔ داستاننویسی تیرگان در سال ۲۰۱۹ است که در کتاب این جشنواره به چاپ رسیده است.
شاید نشستن کردها، ترکها، یونانیها، ارامنه، آذریها، ایرانیها و عراقیها در کنار هم و دور یک میز ا...
وقتی فکر میکنم-غیر از دوبار- همیشه به جایِ نشستنِ تیمورو و سرعت و ارادهاش و طعمِ پیروزی که میچشید...
من دخترکمو قایم کردم تا دست اون پستفطرت بهش نرسه. از همهشون متنفرم. از اون مرتیکهٔ هرزه وقتی اون ز...
همیشه مهاجرت برای قشر بزرگی از ما ایرانیها، راهی یکطرفه بوده است. یک تصمیم چشمبسته و یک هندوانه س...
عالیه را که گفت صدایش لرزید، بغضش، ورم گلویش لرزید، یک لایه اشک جلوی چشمهایش لرزید و از پشت اشکها م...
سه هفته از آمدنمان به ایران میگذشت. کمکم وقت رفتن رسیده بود، که یک شب از نیمه گذشته، مادر در اتاق...
همواره شاهد بازی بادها با زمانهها هستم. گوشم به پشت در است به پشت شیشههای ارسی. باد با زبانی روان ...
چارقلعه کجاست؟ اینجا شکر دره است که چار قلعه ندارد و نداشته. قلب زن به پشتاش خورد. گلویش خشکی نمو...
میان قسمت و پوشیدن، فاصله افتاده. قد یکعمر. تهرنگِ زردی سایه انداخته روی گونههای صورتی هانیه. لبخ...