نویسنده: مهدی توکلیتبریزی
اتومبیل رئیس پلیس شهر استانبول و دو خودروی پلیس همراه دیگری که در مقابل کافه روژیا توقف میکنند بهیکباره مورد هجوم تمام لنزهای دوربینهای عکاسان خبری و فیلمبرداران حاضر در صحنه قرار میگیرند. راننده به سرعت از پشت فرمان خارج شده و از اتومبیل پیاده میشود و در عقب را برای فرمانده ارشد پلیس باز میکند تا او هم بتواند پیاده شود. رئیس پلیس با نگاهی فضای پیرامونش را رصد میکند، چند لحظهای بیش طول نمیکشد که خود را در محاصره خبرنگاران مطبوعات و شبکههای تلویزیونی محلی که با اطلاع از وقوع حادثه خود را به محل کافه روژیا در محله بالات رسانده بودند و بهصورت زنده خبر را گزارش میکردند، میبیند. او در جواب سؤالات پی در پی خبرنگاران کنجکاو میگوید: به زودی نتیجه تحقیقات پلیس اعلام میشود و به سرعت با افسران همراهش بهسوی محل وقوع حادثه قدم بر میدارد.
در مسیر اداره پلیس شهر استانبول، تمام خاطرات سالهای حضور آیشن در دانشکده ادبیات مثل صحنههای متوالی یک فیلم از مقابل چشمانش رژه میروند، بر خلاف روزهای دیگر او هیچ علاقهای به باز شدن گره کور ترافیک خیابانها ندارد و دلش میخواهد این مسیر هر چه میتواند کش بیاید و طولانیتر شود.
آیشن در اولین مراجعه به اداره آموزش دانشکده برای انجام امور ثبتنام خود مستأصل در گوشهای از اتاق بر روی یک صندلی کز کرده بود. با ورود مهراد به داخل اتاق کارمند مسئول ثبتنام رو به همکارش گفته بود: فرشته نجاتمون اومد، و با اشاره به آیشن از مهراد خواسته بود که در نقش یک مترجم در پروسه ثبتنام به آنها کمک کند. مهراد بعدها به آیشن گفته بود که از فردای آن روز چقدر تلاش کرده بود علاوه بر زبان آذری که از خانواده پدری به او به ارث رسیده بود، زبان ترکی استانبولی هم تمرین کند که بتواند ارتباط کلامی بهتری با آیشن داشته باشد. روزهای نخست آشنایی مهراد چند باری برای روبرو نشدن با آیشن سعی کرده بود که در مسیر او قرار نگیرد اما آیشن بهمحض اینکه مهراد را در میان دانشجویان دیگر پیدا میکرد با فریاد اسمش را صدا میزد و مهراد هم در مقابل عمل انجامشده قرار میگرفت و خودش را به آیشن میرساند، بعدها چقدر باهم خندیده بودند به این عمل آیشن.
آیشن برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی از ترکیه به ایران رفته بود و مهراد هم دانشجوی رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشکده ادبیات بود. حضور مهراد در دانشکده همیشه قوت قلبی برای آیشن بود، گاهی اوقات که مهراد از پشت در بسته کلاس و از پنجره کوچک آن نگاهی به درون کلاس میانداخت و منتظر میماند تا آیشن متوجه حضورش شود، چقدر همین نگاه به آیشن آرامش میداد.
خبر که به گوش دانشجویان دانشگاه کادیرحاص رسیده بود خود را به محل کافه رسانده بودند و در گروههای چند نفره بهصورت دستهجمعی مشغول خواندن ترانههایی بودند که در همین کافه واژه واژههایشان متولد شده بودند و بارها آنها را در کنار هم زمزمه کرده بودند. شاید نشستن کردها، ترکها، یونانیها، ارامنه، آذریها، ایرانیها و عراقیها در کنار هم و دور یک میز امری غیرقابلتصور بود، اما مهراد این آرزوی دیرینش را با کمک آیشن در کافه روژیا جامه عمل پوشانده بود و حالا همه این آدمها آمده بودند در سوگ کسی که در کافهاش آنها را در کنار هم نشانده بود ترانههای صلح بخوانند.
در اداره مرکزی پلیس شهر استانبول افسر تحقیق پرونده به آیشن از دستگیری متهمین حادثه میگوید و اینکه قتل با انگیزههای سیاسی انجامشده است. آیشن مصرانه از افسر مربوطه میخواهد که خواستهاش را به مقامات ارشد پلیس منتقل کند و آن اینکه به احترام باورها و تلاشهای صلحآمیز مهراد هویت و ملیت عاملین ترور بهطور مشخص فاش نشود.
آیشن بعد از خروج از قرارگاه پلیس بهسوی کافه در محله بالات حرکت میکند و میخواهد دوباره چراغ کافه روژیا را روشن کند./مهرماه ۱۳۹۸
ارسال نظرات