داستان کوتاه: «یادت هست»
دیبا از روشنک میخواهد که او را کمک کند و باهم به سمت کتابخانه شخصیاش بروند، کتابخانهای که روشنک ت...
همزیستی در فرهنگ جدید یک راهحل است. نمیگویم سعی کنیم مانند یکی از نویسندگان آنها بنویسیم. خودشان هزارها دارند. ما داستانهایی تازه برای دنیای غرب داریم. منتهی این داستانها باید با تکنیکها و فرمهای روایتی مدرن یا نو نوشته شده باشند. باید شگردها و تجربههای فرمی آنها را یاد بگیریم یا فرم ابتکاری جدیدی عرضه کنیم.
دیبا از روشنک میخواهد که او را کمک کند و باهم به سمت کتابخانه شخصیاش بروند، کتابخانهای که روشنک ت...
صبح روز ۲۲ اردیبهشت ۱۳۰۲ در اطاق کوچک خود در حالتی که با خیالات گوناگونی دستبهگریبان و در کشمکش بو...
حسین آتشپرور از همان شروع کتاب به این وضعیت توأمان تراژیک و کمیک نظر دارد و اینکه چگونه این دو در ...
باد، کولاک برف را به دیوارهای رستوران میکوبید و از دور صدای زوزهی گرگها را با خود میآورد، اما دا...
مهاجرتِ دوم اما خیلی بعداز این حرفهاست؛ وقتی که قرارومدار گرفتی و علمی، پولی یا مهارتی اندوختی و حا...
دال را من و یحیی پیدا کردیم. تابستان بود. کل این ماجرا در یک تابستان شروع و تمام میشود. همان تابستا...
بابک لکقمی متولد تهران و ساکن تورنتو است و دکترای مهندسی آب و فاضلاب دارد. کتاب قبلی او «یادداشتها...
چپ بود! چپی بود! دوستم را میگویم! رفیقم بود! سالهای آزگار تنها زندگی میکرد. زنش ولش کرد و رفت شهر...
یکی از بهترین حرفهایی که بعد از درگذشت آدمها شنیدم و کمی آرامم کرد، حرف لطیف کاشیگر پدر مدیا کاشیگ...