نور اذیتم میکنه. اگه میشه خاموشش کن یا بگیرش اون ور اصلاً چرا منو آوردی اینجا لعنت …؟ حالم داره به هم میخوره.
دکتر…؟ نه. دکتر لازم ندارم. یه چیزی میخوام توش بالا بیارم. اره بهتر شدم. خوب، حالا چی باید بگم…؟ همهٔ کارا زیر سر اونه من کاری نکردم به خدا. چرا اینجوری نگاه میکنی باور نمیکنی؟
اینو که گفتم، نگفتم…؟ از اتاق که اومد بیرون، یواشکی دنبالش رفتم. فکر کرده بود خوابم.
میدونستم میخواد بزنه بیرون. اونو خاموش کن دودش داره خفهم میکنه. چه میدونم… من فقط همین یه دفعه رفتم دنبالش.
چی رو ….؟ خوب دارم میگم دیگه.
رفت ته راهرو و دررو باز کرد. پلهها رو رفت پائین. از لای درختا رد شد. نه، نه از کنار دیوار رد
شد. نه… از همون لای درختا رد شد و رفت سمت در آهنی باغ.
آگه بخوای همهش بلندشی و جواب تلفنو بدی هیچ چی نمیگم. خوبه… اینجوری بهتره.
تو رئیسی اینجا، مگه نه…؟ از کجا فهمیدم …؟ فکر کردی خرم. دیدم همه اول میان سراغ تو.
دم در…؟ نه. هیشکی اونجا نبود. نه اون ریش بزییه نه اون خیکی کچل. گمونم تو اتاقکش خواب بود. شایدم مرده بود. تو از مردن میترسی…؟ خوبه. منم نمیترسم.
یه لیوان آب میدی… دستت درد نکنه. تو ازدواج کردی؟ بچه چی … بچهم داری؟ آفرین. یکی خیلی خوبه.
یه دختر کوچولو که بغلش کنی و سفت بچسبونی رو سینهت. اما یادت باشه همراه خودت نبریش جایی میدونی چرا…؟ ممکنه بزنه زیر گریه میدونی اگه زد چی کار باید بکنی…؟ نمیدونی…؟ من بهت میگم. باید دستتو محکم بگیری رو دهنش اونقدر نگه داری تا ساکت شه اگه نه اون ناکس میفهمه و دنبالت میاد تا آخر دنیا. میدونی آخر دنیا کجاست؟ ها ها ها منم نمیدونم. چرا میدونم گمونم پیش سوری یه. اگه همهش بخوای بگی باقیش، دیگه حرف نمیزنم.
گفتم که در بسته بود از لای نردهها رفت بیرون. چرا اینجوری نگام میکنی باور نمیکنی…؟
به خدا اونم عین من لاغره. نگام کن. با توام لعنتی چی مینویسی رو اون کاغذ وامونده؟ یه وقت ننویسی دیونهم. اون نامرد بیهمهچیز دخترکمو میبره پیش خودش.
میدونستی من یه دختر کوچولو دارم…؟ سوری احمق میگه دیگه ندارم. میدونم دروغ میگه خیال دارم یه شب برش دارم و فرارکنم یه جای دور تو کمکم میکنی …؟
میدونستم… تو مثل اونا نیستی. آره… باقی شو مگه نگفتم باقی شو؟ آره راست میگی نگفتم.
از کنار دیوار رفت تا آخر خیابون. اون دوروبر تاریک تاریک بود. فکر کردی میترسید…؟ اصلاً…
تاکسی…؟ نه… همهٔ راه پیاده رفت. منم دنبالش. کیفشو سفت چسبونده بود رو سینهش.
پول…؟ نه بابا فقط یه چاقو خودم دیدم. وقتی داشت، یواشکی از آشپزخونه کش میرفت.
یه حوله میدی دستامو پاک کنم رنگ قرمز اذیتم میکنه.
تو مرد خوبی هستی میدونستی..؟ زن داری…؟ معشوقه چی… حتا یکی…؟ دروغ میگی من باور نمیکنم. همهتون دارین.
یعنی هیچوقت شبو تو یه هتل نموندی…؟ بازم دروغ میگی.
تو رو خدا بگیر بشین. وقتی بالا سرم ایستادی حرفم یادم میره. تو میدونستی من گاهی زبونم میگیره…؟
اون وقتا نمیگرفت. شایدم میگرفت نه نمیگرفت، حالا ولش کن.
معلومه که نفهمید دنبالشم. فکر کردی خرم…؟ میدونستم چه جوری برم که نفهمه.
واستاد جلو شیشه یه بوتیک. آن دوروبرها حسابی روشن بود. عین روز.
من گفتم تاریک بود…؟ انگار تو حواست پرته من کی گفتم. نکنه به حرفهام گوش نمیدی…؟
اره راست میگی گوش میدی. تازه اون وقت بود که برچسب رو سینهشو دیدم. درست عین مال
من بود. موهاشو پیچونده بود پشت سرش اونم عین مال من.
از رنگ موهاش بدم میاومد. اینو هیچ وقت بهش نگفتم. میدونی چرا؟ آخه کاری نمیتونست بکنه. چرا….؟ خوب سوری نمیذاشت.
سوری مگه نگفتم …؟ اره شاید. شایدم گفتم تو یادت نیست. منظورم همان زنیکهٔ شکمگندهٔ
مو فرفری یه. میدونی چرا ازش بدم میاد؟ یه بند داره تو کشوها زیر تشکا رو میگرده.
گمونم دزده. نمیدونم دنبال چی میگرده. همون روز اول همه چی رو گرفتن. دستبند، گیرهٔ سر. ساعت. نمیدونم انتر دنبال چی میگرده.
راستی ساعت چنده…؟ من باید برم دنبال سارا. میدونم اون لعنتی قایمش کرده. شاید تو یه زیرزمین تاریک. طفلک بچهم از تاریکی میترسه.
دستتو بکش. گفتم که باید برم خواهش میکنم…خواهش میکنم… باشه میشینم. قول میدی
بچهمو ازش بگیری…؟ باشه بقیه شم میگم تو قول بده. ممنون
یواشکی کلید رو گذاشت تو لپش. خودم دیدم. اون سوری احمقم نفهمید. خیلی زرنگه مگه نه…؟
منتظر کی هستی…؟ پس چرا انقدر ساعت نگاه میکنی…؟ اینجا همیشه اینجوریه…؟
اگه این دفعه اون ریش بزی در اتاقتو باز کرد بگو غیر من، نمیخوای با هیشکی حرف
بزنی. باشه…؟
بعد چی شد…؟ بالاخره از اون شیشهٔ لعنتی دل کند. فکر کنم چشمش به اون پیرهن بنفشه بود. از این لباسای خاکستری با این برچسب مسخره رو سینهش حالش به هم میخوره. خودش به هم گفت آخه اونم عاشق رنگ بنفشه.
تو از بنفش خوشت میاد …؟ به نظر تو اینا پاک میشن…؟
نه دیونه، برچسب رو که نمیگم. این لکهها… حوصلهٔ جیغ جیغ اون زنیکهٔ خیکی رو ندارم.
بقیه. بقیه. بقیه. لعنت به تو. همهش همینو میگی. نه، دیگه آب نمیخوام.
کیفشو چسبوند رو سینهش بعد چن خیابون پیچید ته یه بنبست.
واستاد جلو در. خم شد و پادری رو اینور اونور کرد گشت دنبال کلید. آخه اونجا قایمش میکرد یا تو گلدون محبوبه.
گشت لای خاکها. اون جام نبود. خره گذاشته بود وسط سینهش تو پستونبندش. اینجا. نگا کن. میترسی نگا کنی…؟ یه سیگارم بده به من. نه روشنش نکن.
کلید رو انداخت تو قفل. پشتش خزیدم تو. از پلهها رفت بالا. در اتاق باز بود. یکی دمر افتاده بود روی تخت. یه لباسخواب حریر قرمز پای تخت، رو زمین بود. بوی بدی پیچیده بود اون تو. بوی تن عرق کرده. نفسش داشت بند میاومد. جلو رفت. منم پشت سرش. از بیرون پنجره نور افتاده بود رو مرده. لخت لخت بود.
چاقو رو از کیفش درآورد نفهمیدم از کجا آورده بود… آره راست میگی، آشپزخونه. اما تو از کجا می دونی؟ حدس … چه خوب. اونم میگه گاهی یه حدسایی میزنه همینجوری بود که فهمید.
بعد چی شد؟ بعد چی…؟
آها… باشه میگم. قهوه داری…؟ البته که خوردم. اونم میخوره از سوری میگیریم. مجانی که نه، پول بهش میدیم. پول…؟ خوب قایم کردیم یه جایی که عقل جن نمیرسه.
بعد چی کار کرد؟
خم شد رو سرش. بوی تندی زد تو دماغش. عین بوی لاش. کم مونده بود بیاره بالا. خودشو کشید عقب. از تو حموم صدا آب میاومد.
خودت بخور … من که قهوه نخوردم تا حالا.
آره داشتم میگفتم. خم شد رو سر مرده چاقو رو محکم گرفته بود تو مشتش. برد بالای سرش و آورد پائین. یه بار، دو بار، سه بار.
به نظر تو اینا پاک میشن …؟ میترسم اون زنیکهٔ خیکی دروغگو، گیر بده. ازش متنفرم. تو
باور میکنی من بچهمو بکشم…؟
میدونستم باور نمیکنی. میخوام یه رازی رو بهت بگم به شرط اینکه قول بدی به هیشکی نگی.
قسم میخوری…؟
من دخترکمو قایم کردم تا دست اون پستفطرت بهش نرسه. از همهشون متنفرم. از اون مرتیکهٔ هرزه وقتی اون زهرماری رو میخوره و من و دخترکمو میترسونه، از اون سوری دزد که دست میکنه زیر بالشت و هی میگرده و میگرده گمونم میگرده دنبال قرصا. خبر نداره یواشکی تف میکنم توی دستمال. میگه برام خوبه من که چیزیم نیست. هست…؟
اونم عین من تف میکنه تو دستمال. آمپول رو نمیشه تف کرد. مگه نه …؟ بهش آمپولم میزنن. بیچاره رو انداختن اتاق من، تو یه تخت میخوابیم.
هیچ وقت بهت آمپول زدن؟ اولش خیلی درد داره. بعدش دیگه هیچ درد نداره. تو زن داری.
معشوقه چی حتا یکی …؟
صدای اونه. این لعنتی اینجا چی میکنه…؟ نکنه تو خبرش کردی آره، تو خبرش کردی؟
دروغگوی پستفطرت. مگه نگفتی نمیذاری کسی اذیتم کنه. میدونی تو اون کیف سیاه که دستشه پر آمپوله از اونایی که بهت گفتم. نذار منو با خودش ببره. دروغ گفتم که درد نداره به خدا دروغ گفتم درد داره.
یه حوله میدی دستامو پاک کنم؟ هنوز قرمزه. گفتم بهت چقدر از قرمز بدم میاد؟
ارسال نظرات