زیستبومی که در آن شاد یا غمگین میشوم
وحید ذاکری، فعال فرهنگی شهر ونکوور است که هفته در این شماره درباره داستاننویسی و زندگی فرهنگی با ا...
غریبه سیگاری از پاکت روی میز برداشت. خم شد و نوکش را زد به تیغه گداخته کارد. سیگار گر گرفت. کند و آهسته سمت لبهایش برد و بعد دود را تکهتکه و رو به بالا بیرون داد.
وحید ذاکری، فعال فرهنگی شهر ونکوور است که هفته در این شماره درباره داستاننویسی و زندگی فرهنگی با ا...
چطور ممکن بود مهناز که اینهمه ادعای پاکدامنی و وفاداری میکرد به من خیانت کند؟ چطور چنین جرأتی کرد...
بعضی وقتها تا صبح، چشم روی هم نمیگذاشت. روزها و هفتههای بعد اوضاعش خیلی خراب شد. شایان دیگر سر کا...
یک ساعت عربده کشیدی حالا دو قورت و نیمت باقیِ؟ کرایه تو بده. مردم جمع شدند و وقتی آقا دید هوا پسِ هز...
پایه و اساس رمان اعتماد بر رویا استوار است. انسانی که برای گریز از تلخی و ناامنی دوران جنگ به خوابه...
به مادر پدرت حق میدم که از من دلخور باشن ولی سوءتفاهم شده و ماجرا را از بیخ و بن وارونه برات تعریف ...
آیلین بر روی ساحل نزدیک اسکله قدیمی بندرگاه و رو به جزیره ایستاده است. آراز از پشت سر نزدیک میشود و...
در سکوتی عمیق که حتی صدای نفسهای همدیگر را هم نمیتوانیم بشنویم بس که آرام نفس میکشیم مبادا مزاحم ...
درواقع زن با تمام مظلومیتی که نشان میداد میخواست من بفهمم که او زن اول کمال است. در این موقع کمال ...