علی راد
تقدیم به سابرینا که خواست، برخاست و آنجاست.
و به یادِ عزیزانم وفا، رها، میترا و سارا
نیمهی سپتامبر امسال۱، زندگیِ ما با دو ماجرایِ توفانی پُرآشوب شد. خبرهای محَلی همه دربارهی یک تُندباد بود که داشت به سمتِ منطقهی ما در شرقِ کانادا میآمد. ادارهی توفانِ کانادا۲ اعلام کرد یک هوریکِیْن۳ از گِردبادهای استواییِ غرب آفریقا پاگرفته و بزرگشده و در گذر از برمودا رو به بالا شتاب گرفته است. چندین جزیره در مسیرش را زیرورو کرده بود. سطح هشدارها هرروز و هر ساعت بالاتر میرفت. مردم به فروشگاهها هجوم بُرده بودند و غذا، باتری، کپسول گاز و ظرفِ آب میخریدند.
رسانههای فارسیزبان خبرهای ناگواری از زادگاهم ایران در قلبِ خاورمیانه میدادند. پلیسِ گشتِ ارشاد ۴، دختر جوانِ کُردی به نام «ژینا ۵ مَهسا ۶ امینی» را بازداشت کرده و چند ساعت بعد بیهوش به بیمارستان تحویل داده بود ۷. دخترِ بیچاره به هوش نیامده و درگذشته بود. گزارشهای دمبهدم از پا گرفتن تلاطمهای اجتماعیِ گسترده در ایران حکایت داشتند. قشرهای مختلفِ مَردم در همهی استانها به خیابان ریخته بودند. ما دلنگرانِ ایران، گوش به اخبارِ توفانِ محلّی داشتیم.
از سوی انجمن جهانی هواشناسی، این هوریکِین «فیونا» ۸ نامگذاری ۹ شده بود. مراکز دولتی هُشدار میدادند که در تاریخِ حوادثِ ثبتشده تا کنون، گسترهی فیونا بیسابقه بوده است. در زادگاهم تُندباد و گردباد تجربه کرده بودم ولی توفانهای پُرماجرای هوریکِین و تورنادو ۱۰ را هنوز ندیده بودم. این توفانها در اقیانوس شکل میگیرد و کَمکم پهنه و تندی و توان آن بیشتر میشود. برخوردِ آنها به نواحیِ آرامِ ساحلی، چالشهای جِدّی ایجاد میکند. دِلهُرهی دوگانهای حس میکردم؛ هوَسِ دیدن، هراسِ باختن. شوقِ تجربهی این حادثهی کمنظیر را داشتم. از طرفی نگرانِ آسیب به خانهی نُویی بودم که با دشواری و در تنگنا ساخته بودیم. مُدتِ کمی از جابجاییِ ما از شهر به این مِلک گذشته بود.
این خانهی قدیمی با چند اِیکِر ۱۱ زمینِ پُردرخت را چهار سال پیش در یک منطقهی جنگلیِ روستایی خریده بودیم. در عِمارتِ ویرانِ آن، چند نسل زندگی کرده بودند تا آخرین نوادهشان به دلیلِ کوچ، آن را فروخت. از آن بهعنوان ویلای فصلی استفاده میکرد. ما در آنجا قصد زندگی داشتیم ولی نقشه و وضعِ بَنا برای زندگیِ تمام سال مناسب نبود. میدانستیم که نوآرایی و تغییرِ دکور ۱۲ کافی نیست. از آنجا که ساختمان، عُمر زیادی داشت، تصمیم داشتیم با بازسازی ۱۳، اصالتِ تاریخیِ آن را زنده کنیم. پس با احتیاط، اصلاح را آغاز کردیم و دستبهکارِ کَندنِ سطحِ دیوارها شدیم. هر لایه را که برمیداشتیم، خرابیهای بیشتری آشکار میشُد. در مشورت با چند کارشناس، همه گفتند تغییراتِ اندک کافی نیست و پیشنهادشان نوسازی ۱۴ بود. با پیشبُردِ کار، دو نکته دستگیرمان شد؛ تفاوتِ معیارهای قدیمِ ساختوساز با استانداردهای امروز و تناسب نداشتنِ نقشهی عمارت با چشمداشتهای ما. ناچار هزینهی بالاتر برای پروژه را پذیرفتیم و برنامه را به تغییرِ ساختار و کارکردها ۱۵ گسترش دادیم. اسکلتِ بَنا از بلوطهای نایابِ سدهی پیش بود و سقف و پِی را در سالهای اخیر بهروز کرده بودند. این شالودهها را نگهداشتیم و ساختارها را از پایه ساختیم. در اثرِ کمبودِ ناگهانیِ کارگرِ فنی در دورهی کُرونا ۱۶ و گرانیِ مصالح، اجرای کار چندسال به درازا کشید.
در انبوهِ درختان، فضای خالیِ کوچکی پیرامونِ ساختمان بود. جنگلهای منطقه بیشتر کاج و صنوبر است که با حذفِ آنها زمینِ کشاورزی میسازند یا با چمن، گُل و درختانِ مفید جایگزین میکنند. درختهایی میکارند که میوه، شیره ۱۷ و یا چوب سخت ۱۸ دارند و برای سوخت و یا ساخت، مناسب باشند. درختانِ نزدیکِ ساختمان را کاهش دادیم تا فضای اطراف را باز و حیاط بزرگی در پشت ایجاد کردیم. ضمنِ زیباسازی، از فضای جنگل فاصله گرفتیم. نقشهی ساختِ یک حیاطِ ایرانی ۱۹ داشتیم ولی صرفنظر کردیم. آنسوی حیاط، دیوارِ بلندِ سبزی از درختهای درشتِ سندار بود. بریدنِ آن تنههای قطورِ خَشِن را در توانِ خود ندیدیم. بهرحال به داشتنِ دیوار دورِ خانه عادت داشتیم. در نشیمن که لَم میدادیم، از درِ شیشهای بزرگِ رو به غرب، بازیِ پرندهها و رقصِ شاخهها را تماشا میکردیم و به هِلهِلهی برگها و آوای جانوَران گوش میسپردیم. فضای جنگلِ خانه چشمنواز و پُرآواز بود، ولی دیدِ کوتاه و نورِ اندکی داشت. گاه به اطراف میرفتیم تا در مزارِع و تپهها بِگردیم و در اُفقِ باز، از مشاهدهی آمدوشد خورشید و تغییرِ فصلها لذّت بِبَریم. در جنگلِ ما تابشِ خورشید همهجا پخش نبود، نقطهها و لولههایی از نور بود. همهی فصلها یکنواخت، رنگِ تیره و کدِری داشت. در فضای پُرپُشته و بَستهی آنجا، نسیم کم میوزید و پشه زیاد میگزید.
سرانجام شبِ توفان رسید. خیابانها از خودرو و رهگذر خالی شد. همه پشتِ پنجرهها چشمانتظارِ حادثه به تماشا ایستاده بودند. ماشین را بیرونِ خانه در محوطهای بیدرخت، کنارِ جاده پارک کردم تا در دسترس باشد و اگر درختی هم شکست، روی آن نَیاُفتَد. باد از سرِ شب تُند و تُندتر شد. در تاریکی، توفان شِدّت گرفت و با شروعِ بارشِ شدید، روشناییِ خانهها رفت. شمع روشن کردیم و نور و مصرفِ گوشیها را پایین آوردیم. آب که با پُمپِ برقیِ از چاه میآمد نیز قطع شد. چند ظرف آبِ ذخیره کنار گذاشته بودیم. قرار شد درِ یخچال و فریزر را زیاد باز نکنیم. باد گاه جیغ میکشید و گاه مویه میکرد. به مَسیرِ پاگیریِ توفان که میاندیشیدم، در خاطرم میگذشت که انگار این فریادها نالهی بردگان و ضَجِّهی بومیان است که برای انتقام از وارثان، دادوهوارشان خانه را میلرزاند. در هیاهوی هجومِ باد، به صحبت نشستیم تا خوابآلود به بستر رفتیم. الَمشَنگهی درختها و تکانهایِ ساختمان، خواب را از سر میپَراند. کِشمَکشِ قطرههای تُندِ باران با سقف و پنجرهها، فکرم را درگیر کرده بود. در سرزمینهای آباد، بارشهای هرچند شدید، به مسیرِ گشودهی طبیعی میروند تا جاری یا جذبشده و باعثِ رونقِ بیشتر شوند. ولی در دیارهای ویران، بارانهای ولو نرم هم وقتی راهشان تنگ یا بسته است، پس حاصلی جز سیلهای ویرانگر ندارند.
با روشناییِ هوا، توفان و باران آرامتر شد. صبح که بیرون رفتم اطرافِ خانه پُر بود از شاخههای ریزودرشت شکستهی درختان. پس از پاککردنِ اطراف و گشودنِ راهِ ماشینرو، دور ساختمان را بررسی کردیم. جایی صدمه ندیده بود. وسایلِ وِل در مُحوَّطِه، به اطراف پرتابشده و بعضی را باد بُرده بود. در دو طرفِ مسیرِ جاده، درختانِ زیادی روی آسفالت خوابیده و راه بستهشده بود. چند درختِ بلند بر روی سیمهای انتقالِ برق افتاده و رشتههای سیمِ پارهشده، کنارِ راه پراکنده بود. خودرو را به داخل راندم و جای مناسبی در حیاط پارک کردم. تلفن و اینترنتِ گوشی وصل بود. رادیو اعلام کرد که برقِ همهجا قطعشده و مأموران در صددِ برگرداندنِ الکتریسیتهی مراکز مهم -بهویژه بیمارستان و مدارس- بودند. در اطلاعیهی شرکت برق آمده بود که صدها ستون، شکسته یا افتاده و برقراریِ خدمات، در کوتاهمدت ناممکن است. یک پاوربانک داشتیم که برای چندبار شارژِ گوشیها کافی بود.
پشت پنجره نشسته بودم و حیاط را تماشا میکردم. ناگاه دیدنِ صحنهای جالب مرا واداشت که از جا جَستم. منظرهای در مقابل بود که هرگز ندیده بودم. انگار یک تابلوی کلانِ شگفتانگیز با نمایی از تپّهها و مزارعِ سبز در دامنهی آنها، آنجا بود. همسرم را صدا زدم و خندان با اشارهی دست توَجُهش را به آنسو بُردم. چشممان چندثانیه به روبرو دوخته شد. برگشتم و نگاهش کردم، ابروانش بالارفته و چشمانش گرد شده بود. درختهای بزرگنمای جلوی ما را توفان درهمشکسته یا ریشهکن کرده بود. دریچهای به دورنمای زیبایی از دشت، باز شده بود. هیچوقت گُمان نداشتیم در پشتِ بُنبستِ حیاطِ ما، چنان چشماندازِ باشکوهی، نزدیک و در چشمرَس داشته باشیم. مثلِ زمانِ برخاستن و نشستنِ هواپیما، میشُد از ناهمسوییِ شیارهای شُخم و گوناگونیِ رنگِ ساقههای پاییزی، مزرعهها را شمرد. خطهایِ کمانیِ تپهها مثلِ موجِ اندامِ فریبایی بود که چشمانتظار، غُنوده بود. مسیرهای موازیِ کاشت، چینِ دامنهای پاچینِ محلّی در ایران را به یادمان میآورد. همسرم گفت:
«یار در خانه و ما گِردِ جهان میگردیم.»
ناگاه سرودم: «گُرد در آیِنه، ما دِل به کَسان میبندیم.»
فیونا یک ارمغانِ قشنگ و بهانهی شادی در خانهی ما گذاشته بود.
داشتیم بگوبخند میکردیم که دَر زدند. خانمی خود را جسیکا و همسرش را که از پشتِ فرمان دست تکان میداد دِیوید ۲۰ معرفی کرد:
«ما همسایهتون هستیم. نگرانِ حالِ شما شدیم. آخه اینجا غریبید. اگر چیزی نیاز دارید بِگید.»
چنین دیگرخواهی و مِهربانی را در غَرب گمان نداشتیم. با سپاس گفتم امروز کمبودی نداریم. آنها تلفن و آدرس خود را دادند، یک فلاسک قهوهی داغ و چند بطری آب معدنی گذاشتند و رفتند. با شادی، مشغول نوشیدنِ قهوه شدهبودیم که دیگری دَر زد. مردی به نام بَری ۲۱ بود که گفت نجّار است و اگر کمک بخواهیم، اَرّه و تراکتور دارد. سپاسگزاری کردیم و چیزی نخواستیم. او نیز شماره و آدرسش را داد و رفت. پس از آن مرد مهربانی به نامِ گِرَنت و همسرش کیم ۲۲ اعلام کردند که ژنراتور و امکاناتی دارند. انگار خدا فرشتگانی زمینی را در این بُحبوحه سراغمان میفرستاد تا دور از شهر و دیار، آرام بگیریم. روزهای بعد صبحها که در را میگُشودیم، روی سَکوی جلویِ در ۲۳، یک فلاسکِ پُر، همراهِ میوه و کلوچه گذاشته شده بود. با فروتنی و سپاس ظرفها را با پیشکش کوچکی برمیگرداندیم و از آنها شارژ و آب میگرفتیم. نبودِ برق که طولانی شد، بخشی از مواد غذاییِ یخچال فریزر را دور ریختیم و آنچه ماند را به همسایهای سپردیم که یخچالشان با ژنراتور روشن بود. عواملِ راهداری، شرکت برق، شهرداری و ارتشیان هرروز درگیرِ پاکسازی و بازکردنِ راهها بودند. سرانجام پس از حدود دوهفته، برقِ ما وصل شد. لذتِ بارشِ آبِ گرم بر تَن، پس از روزها پاک کردن با حولهی خیس، وصفناپذیر است.
توفان دیگر در آنسوی جهان همچنان میتوفَد. خبرهای ایران بیشتر درباره ادامهی اعتراضهاست. پیش از مهاجرت، انقلاب و جنگ را از نزدیک لمس کرده و تاحال شاهدِ بُحرانهای متفاوتی در آن خاک بودهام، ولی شیوه و شعارهای اینبار چیز دیگری است. بیشترِ معترضان، جوان و نوجوان هستند که بیرهبر و پراکنده بیرون میریزند. برای کسانی چون من که راهپیماییهای میلیونیِ سکوت را دیده و شعارهای باوقار و مُحتاطانه را در گذشته شنیدهایم، فریادهای توفندهی جوانان و فُحشهای زننده به سردمداران ۲۴، تکاندهنده است.
با خواهرزادهام در ایران تماس داشتم، میگفت:
«دایی؛ وقتی بچههام میگن ‘ما این حاکمهایِ پیر و دولتِیهایِ بیفکر رو نمیخوایم’، جوابی براشون ندارم.»
گفتم: «به هر کجا که رَوی، آسمان همین رنگ است عزیزم.»
گفت: «دایی؛ این خِرِفتها حتی واژهها رو از معنی تُهی کردهان. حالا هم به اعتراض میگن اغتشاش، به خیزش میگن آشوب. با همین یاوهها، کُلّی مُزدورِ رنگووارنگ ریختهان به جونِ جوونها تا دیوارهای پوسیده پایین نَریزِه.»
گفتم: «عزیزم هوای بچهها رو داشته باش. نوجوون تابعِ احساسِه، کار دستِ خودش میدِه.»
گفت: «داییجون؛ نسلِ جدید، خیلی با ما و شما فرق دارِه. هنجارها عوض شده. من با کُمک و راهنماییِ بچههام سِتینگِ گوشی و رایانهام رو انجام میدم. اگه چیزی بخواد عوض بشه، فقط کارِ اینهاس.»
گفتم: «عزیزم، تغییردادن که بیسر و رهبر نمیشه.»
گفت: «دایی؛ تظاهراتِ هر روزِ مدرسهها، دریچههایی رو گشوده که همه ازَش بیخبر بودیم.»
با خنده گفتم: «این انقلاب که میگن مالِ دخترهاس، تو که دختر نداری.»
خندید: «ببین دایی، ناراحت نشی. شما در دنیای پیشارایانه موندهای، ما در پیشاشَبکِهایم. جوونهای امروز، با هم در راهِ ماه و مرّیخان. دیگه دختر و پسر فرقی نداره. همه با هم هستن. به قولِ شماها با هم مَحرَم، به قولِ ما دخترخاله پسرخاله. البته از حق نگذریم، دخترها پیشتازَن.»
خندیدم: «آره در خبرها دیدم به مأمورها میگُفتن بترسین بترسین ما همه با هم هستیم.»
امروز همراهِ همسایهها در حالِ پاککردنِ آثارِ خرابیهای توفان هستیم. هرگز گمان نمیکردم بُریدن و بیرونریختنِ آن تنههای کُهنهی دستوپاگیر، اینقدر آسان باشد. آنها همه پوک بودهاند. دخترم نقشهی حیاطِ ایرانی را از گنجه درآورده و با مادرش دستبهکارِ نشانهگذاریِ زمین شدهاند. در موردِ پیادهسازیِ طرح، با همسایهها گفتوشنود میکنیم. / هفدهم اکتبر دوهزاروبیستودو / کورنوال، کانادا
کلیدواژههای مطلب:
زن زندگی آزادی - مهسا امینی
پاورقی:
۱) دههی سوم شهریور۱۴۰۱
۲) The Canadian Hurricane Centre
۳) Hurricane (hurakán): از واژهی هوراکان بومیانِ کارائیب (ارواحِ شیطانی)، گردباد استواییِ شدید ۱۲۰تا۲۵۰کیلومتربرساعت
۴) گشت ارشاد با نام رسمیِ «طرح ارتقای امنیت اجتماعی»، یکی از دهها مأموریتِ پلیسِ جمهوری اسلامی ایران است که با مصوبهی یک مرجعِ غیرقانونی (شورای عالی انقلاب فرهنگی) با عنوانِ «طرح جامع عفاف» از آغاز ریاستِ محمود احمدینژاد اجرا شد. پلیس آن را «مبارزه با بدحجابی و اراذل و اوباش» مینامد.
۵) Gina (zhina): ژینا؛ نام دختر کُرد، در زبانِ کُردی به معنی «حیاتبخش» یا «زندگیبخش» است.
۶) Mahsa: مهسا؛ نام دختر ایرانی، در زبانِ فارسی به معنی «زیبا چون ماه» است.
۷) ژینا مهسا امینی دختر ۲۲ساله سَقِزی روز ۲۲شهریور۱۴۰۱ توسط گشت ارشاد بازداشت و سپس بیهوش به بیمارستان منتقل شد و سه روز بعد درگذشت.
۸) Fiona: فیونا؛ نام دختر ایرلندی، در زبان اسکاتلندی (گِیِلیک) به معنی «سفید، فریور و مُنصِف» است.
۹) نامگذاری توفانهای اقیانوس اطلس ازقدیم در جزایر کارائیب به نامِ قدیسانِ مسیحی بود. ولی در ایالات متحده، نامگذاری این حادثههای طبیعی و رویدادهای تاریخی را با طول و عرض جغرافیاییِ محل شروعِ تندباد آغاز کردند. از جنگ جهانی دوم نامِ زنان را بر توفانها گذاشتند. همزمان با انقلابِ ۱۹۷۹ ایران، نام مردانه هم بر توفانها گذاشته شد. امروزه نامگذاری از ابتدای سال به ترتیبِ الفبای انگلیسی انجام میشود. در سالِ زوج توفانهایِ فرد و در سالِ فرد توفانهایِ زوج نام مرد میگیرند. نامها ذخیره و هر ششسال تکرار میشود، ولی نام توفانهایی که مرگ و ویرانی زیادی داشته را از لیست حذف میکنند.
۱۰) Tornado: گردبادهای عظیم همراه با آذرخش به شکل قیفی از ابر تا زمین با سرعتی تا ۱۸۰ کیلومتر بر ساعت
۱۱) Acre: جریب؛ واحد اندازهگیری زمین در آمریکای شمالی برابر با ۴۰۴۷ مترمربع.
۱۲) Refurbishment: نوآرایی؛ تزئین و بهبود دکور، با هدفِ تجهیز و مقاومسازی، بهبود پایداری و افزایش بهرهوریِ بنا. نوآرایی مُکَمّلِ پروژههای بازسازی و نوسازی نیز هست.
۱۳) Restoration: بازسازی؛ مرَمَت، تعمیر، برگرداندنِ ساختمان به حالت قبل، زندهکردن و دوامبخشی به سازهی فرسوده برای حفظ میراث و بازیابیِ اصالت و اعتبارِ بَنا
۱۴) Renovation: نوسازی؛ نوکردنِ بَنا و جایگزینیِ ساختارهای نو، بدون تغییرِ چشمگیر در طرح اصلی با هدفِ همخوانی با استانداردهای بهینه و بهروزسازی
۱۵) Remodeling: دیگرسازی، بازنگاری [پیشنهاد نگارنده]؛ کاملترین تحول ساختاری با بازاندیشی و بازنمایی برای تغییرِ طرح و کارکردها و رسیدن به چشمداشتها و استانداردها
۱۶) Coronavirus era (COVID-19 pandemic): دورهی همهگیریِ جهانیِ ویروس کرونا (از دسامبر ۲۰۱۹ تا سال ۲۰۲۱) و مرگِ بیش از ششونیم میلیون انسان در جهان
۱۷) Maple Syrup: شیرهی افرا
۱۸) Oak, Walnut, Birch, Elm, Maple… بلوط، گردو، توس، سنجد، افرا…
۱۹) حیاط ایرانی؛ در خانههای باستانی و قدیمیِ ایران، مرکزیترین فضا و بخشِ «خالی» است که به قسمتهای «پُر» (ساختمانها) هویت میبخشد. در حیاطهای چهارضلعی، چهارعُنصرِ طبیعیِ آب، هوا، خاک و خورشید برای تامین نیازهای طبیعی، روانی، فرهنگی و آیینیِ انسان به کار گرفته شدهاست. در مرکز حیاط؛ «حوض» مخزنِ آب برای زیبایی، نظافت، خنککنندگی، آبیاری و همچنین جایگاه اجرای هنرِ تئاتر است. در دیدگاهِ اسطورهای، حیاط، مکانِ ملاقاتِ میترا (خدای عهد، نور، عدالت و خورشید) و آناهیتا (الههی باکرهی آب، زایش و زیبایی) است. با رواجِ آپارتمانسازی و پارکهای عمومی، حیاط در معماریِ ایران مغفول مانده است.
۲۰) Jessica & David
۲۱) Barry
۲۲) Grant & Kim
۲۳) Porch
۲۴) توپ تانک فِشفشه آخوند باید گُم بشِه، توپ تانک نفربر هر سه… رهبر، بسیجیِ دلاور… رهبر، نه اینوری نه اونوری… بیت رهبری، سبزی پلو با ماهی، … سپاهی.
ارسال نظرات