داستان کوتاه 258 خبر

همه پل‌ها را شکسته بودم

در اتاقم تنها بودم و به این وضع فکر می‌کردم‌. همسرم از این که کاری نتوانستم بکنم نگران و ناراحت بود و گاهی می‌آمد پیشنهادی می‌داد. اما وقتی می‌فهمید همه آن راه‌ها را رفته‌‌ام ناامیدتر به هال برمی‌گشت.