خیلی فقیر بودیم، تقریباً ورشکست شدیم
آلیس مونرو، استاد داستاننویسی کوتاه است؛ تا به آن درجه که او را با یکی از بنیانگذاران داستان کوتاه...
همیشه یک رژ لب همراهش داشت. حالا نیست. دستم را دراز میکنم از کشوی بالای تختش ماتیک قرمزی برمیدارم و روی لبهایش میکشم. رژ لب را میگذارم توی جیبش. چشمهایم را میبندم. صدای خشخش میآید. صدای حرکت آرام چیزی.
آلیس مونرو، استاد داستاننویسی کوتاه است؛ تا به آن درجه که او را با یکی از بنیانگذاران داستان کوتاه...
تنها علاقهمندی رخساره که به جد آن را دنبال میکرد شرکت در دورههای فراگیری باله بود که آن روزها سرآ...
چند روزی که منتظر جواب آزمایشگاه بودند، انگار چند ماه گذشت… مهران به مدرسه نمیرفت و از بابت تهیه ...
غریبه سیگاری از پاکت روی میز برداشت. خم شد و نوکش را زد به تیغه گداخته کارد. سیگار گر گرفت. کند و آه...
چطور ممکن بود مهناز که اینهمه ادعای پاکدامنی و وفاداری میکرد به من خیانت کند؟ چطور چنین جرأتی کرد...
بعضی وقتها تا صبح، چشم روی هم نمیگذاشت. روزها و هفتههای بعد اوضاعش خیلی خراب شد. شایان دیگر سر کا...
یک ساعت عربده کشیدی حالا دو قورت و نیمت باقیِ؟ کرایه تو بده. مردم جمع شدند و وقتی آقا دید هوا پسِ هز...
به مادر پدرت حق میدم که از من دلخور باشن ولی سوءتفاهم شده و ماجرا را از بیخ و بن وارونه برات تعریف ...
آیلین بر روی ساحل نزدیک اسکله قدیمی بندرگاه و رو به جزیره ایستاده است. آراز از پشت سر نزدیک میشود و...