بازی روزگار؛ بنبستی که باز شد
گریه کودک قطع نمیشد و عابران بیاعتنا از کنارش میگذشتند. شهرام که صدای گریه بچه را میشنید. یکلحظ...
من دیروز کیفم رو گم کردم چون غیر از چک مدارک دیگری هم داشتم به پلیس اطلاع دادم. در این موقع کیف را از جیبم در آوردم و روی میز گذاشتم. او تا چشمش به کیف افتاد انگار. که شرمنده شده باشد آنرا را برداشت و نگاهی به محتویات آن کرد. از این که همه چیز درآن بود خیالش راحت شد.
گریه کودک قطع نمیشد و عابران بیاعتنا از کنارش میگذشتند. شهرام که صدای گریه بچه را میشنید. یکلحظ...
احساس گناه شدیدی به او دست داد. احساسی که تا آن روز تجربه نکرده بود چون همیشه بابت هر موردی خود را ط...
نمیتوانستم بگویم نه! تا چه برسد به اینکه حرف دلم را بزنم و بگویم درستوحسابی خوشقلب که نیست هیچ، پ...
خاطرتان هست پدر! نامهای را که نوشته بودم، داده بودید به امیرحسین بخواند، وقتی رسیده بود به نیمههای...
بههرحال دو ماه طول کشید تا بابا قدری بهتر شد و به منزل بازگشت. روزی که به خانه آمد برای ما یکی از ب...
من و کینوش بیشتر سالهای عمرمان را در خانه مادرجون گذرانده بودیم، اینجا در کنار هم پشت پنجرههای خا...
معلوم شد که او بههیچوجه حاضر نیست کوتاه بیاید. ازآنجا بیرون رفت و در خیابان شروع به قدم زدن نمود. ...
«دیگر کسی صدایم نزد» شامل یازده داستان کوتاه از «امیرحسن چهلتن» است که با این عناوین به طبع رسیده...
آلیستر مکلاود، (Alistair MacLeod) روز ۲۰ ژوئیه ۱۹۳۶ در ساسکاچوان به دنیا آمد و روز ۲۰ آوریل ۲۰۱۴ در...