داستان کوتاه؛ شب گیج
من دخترکمو قایم کردم تا دست اون پستفطرت بهش نرسه. از همهشون متنفرم. از اون مرتیکهٔ هرزه وقتی اون ز...
کتاب «سوپ جوجه برای روح پدران» نوشته «جک کانفیلد»، «مارک ویکنورهانسن» و «پتیهانسن» مجموعهای است از داستانهای کوتاه، بسیار زیبا و لطیف برگرفته از داستانهای واقعی مردم معمولی که قلبها را به روی روح پدران میگشاید.
من دخترکمو قایم کردم تا دست اون پستفطرت بهش نرسه. از همهشون متنفرم. از اون مرتیکهٔ هرزه وقتی اون ز...
انسان با شنیدن صدای بورخس که کل شعر و بندها و مصراعهای آن را از کتابخانهٔ ذهنش بیرون میکشد درمییا...
به ته کوچه نرسیده بود که دو سیاهی افتادند روی تنش. اول فکر کرد سایه است. اگر سایه وزن داشت قسم میخو...
شوکت میتوانست چند زن داشته باشد. ميتوانست صیغه کند. این «بازی» حالا چه صیغهای بود برای کسی که اجا...
جبرئیل دوید سمت آمپلی فایر عرش همون موقع عزرائیل اومد توی هال یه یادداشت گذاشت رو میز و رفت! خدا یاد...
زن مودارچینی میزش را جمعوجور میکند که برود. در اتاق را باز میکند، بوی خوش توتون میپیچد توی دماغ...
عالیه را که گفت صدایش لرزید، بغضش، ورم گلویش لرزید، یک لایه اشک جلوی چشمهایش لرزید و از پشت اشکها م...
سه هفته از آمدنمان به ایران میگذشت. کمکم وقت رفتن رسیده بود، که یک شب از نیمه گذشته، مادر در اتاق...
همواره شاهد بازی بادها با زمانهها هستم. گوشم به پشت در است به پشت شیشههای ارسی. باد با زبانی روان ...