دلنوشتهای از ماندانا زندی به نام «تو»
فرشتهای در بهشت نامَت را صدا زد و بعد تو درونِ قلبم بدنیا آمدی. همزادِ من. مانندِ من. آرزوی من. ...
– افشین یادت نره سوغاتیا را برداری – باشه ولی اول از همه بلیطها و پاسپورت و مدارک دیگه رو بذار دم دست. – اصلاً خودم باید بردارم اگر به امید تو بذارم دست از پا درازتر باید بریم اینور و اونور
فرشتهای در بهشت نامَت را صدا زد و بعد تو درونِ قلبم بدنیا آمدی. همزادِ من. مانندِ من. آرزوی من. ...
هرچه ادبیات معاصر فارسی در سطح جهانی ناشناخته است، از آن سمت ادبیات کودک و نوجوان توانسته تا حدی این...
بوئن ما، نمایندهی مجلس از نورث ونکوور-لانزدیل و وزیر امور زیربنایی استان بریتیش کلمبیا، با اشاره به...
بهمحض اینکه به خانه رسیدیم، خود را گوشهای انداخت. با پشت دستها، چشمهایش را پوشاند. میدانستم به ...
حوا درحالیکه دست به کمرش گرفته بود و بر شکم برآمدهای خویش دست میکشید، مقابل ارسی آشهدار ایستاده ...
گراناز موسوی متولد ۱۳۵۲ در تهران، شاعر و فیلمساز معاصر ایرانی است. او به جز سرودن شعر به نوشتن نقد ک...
دوست و همکار گیتی دل و نادل ازش پرسید: گیتی جان! خفه نمیشوی سؤالی از شما بکنم. گیتی درحالیکه مشغول...
شاطر حسن پسر فلجی داشت که همه دوست داشتند شفا پیدا کند و سالم شود. خودش در جوانی شاطر بود ولی حالا م...
متولی شال سبز را بهکمرش بست و با زحمت زیاد با یک اهرم قوی دیلم قوچ را جابهجا کرد، از طرف مشهد-شرق ...