مرگ در برزخ؛ آریانا، داستان
مصطفی به ساعت بند دستیاش فشار شدیدی وارد نمود و بدنش لرزید. ضربات پیهم چوب سخت به کف دستهایش که ح...
هوشیدر مثل همیشه در کلاس ساکت نشسته و به تخته سیاه نگاه میکرد. در افکار خود غرق بود و صدای معلم ریاضی مانند نجوای ضعیفی در گوش او میپیچید. نمیدانست منظور او از سیاه کردن تخته بااینهمه فرمول چیست و چه میگوید.
مصطفی به ساعت بند دستیاش فشار شدیدی وارد نمود و بدنش لرزید. ضربات پیهم چوب سخت به کف دستهایش که ح...
«برگهای روی استخر را تمام کردی بیا ببین باز برایمان لباس فرستادند این سری پول هم رویش گذاشتند.
فرودگاه فضای غمگین و دلهرهآوری داشت. چند ماه قبل آن پرواز لعنتی سقوط کرده و برای من که حتی قبل از آ...
دوست دختر جاماییکایم از دور برایم دست تکان داده و بسرعت خودش را در صف به من رساند. لبهایم را میان سی...
کانون کتاب تورنتو با برگزاری یک نشست با حضور نویسندگان «شام آخر» و «آواز نگاه از دریچه تاریک؛ ۱۲۳ رو...
معمولاً برگزاری کلاسهای دانشکده از نیمه اسفند به بعد تق و لق میشود اما هنوز کلاس استاد شفیعی کدکنی...
چشمان مرد سرخ شده بود درحالیکه سبیلهای کمپشتش را عصبی گاز میگرفت، بهآرامی از صندلی برخاست. زیرچ...
به همت کتابفروشیهای «پرستوک» و «سرای بامداد» و با همکاری «مدرسه دنا» نمایشگاهی با عنوان «کتاب فارس...
بالاخره تصمیم گرفتم با او ملاقات کنم. سی و پنج روز مداوم رأس ساعت نه صبح برایم صبح بخیر و ساعت ده شب...