برداشتی از کتاب خانه‌ای آنسوی اقیانوس

برداشتی از کتاب خانه‌ای آنسوی اقیانوس

دل‌نوشته‌های سعید نفری را در فیس‌بوک «همه چیز در مورد مونترال» می‌خواندم و لذت می‌بردم، آقای نفری جوان ایرانی ساکن مونترال، قلم زیبایی دارد و از هرمان مهاجرت می‌نویسد.

نام کتاب: خانه‌ای آنسوی اقیانوس (مجموعه داستان)

نام نویسنده: سعید نفری

ناشر: داستان

سال انتشار: ۱۴۰۰

دل‌نوشته‌های سعید نفری را در فیس‌بوک «همه چیز در مورد مونترال» می‌خواندم و لذت می‌بردم، آقای نفری جوان ایرانی ساکن مونترال، قلم زیبایی دارد و از هرمان مهاجرت می‌نویسد. تصویر‌هایی که از طبیعت مونترال ارائه می‌دهد آن‌چنان واقعی و زیباست که تابلویی از گوشه‌وکنار شهر را در چشم و ذهن مجسم می‌کند. اولین کتابش که چاپ شد، بی‌درنگ جویایش شدم و خواندم. برایم شگفت‌آور بود که آنچه را سال‌ها در متون جامعه‌شناسی معاصر می‌خواندم این‌چنین شیوا در قالب داستان بیان گردد. واقعاً دست‌مریزاد.

کتاب شامل ۱۳ داستان کوتاه است، اما در واقع داستان از مقدمه شروع می‌شود که در آن نویسنده، علت روآوردن به نوشتن که همانا به کما رفتن مادرش و معجزه برگشت او به زندگی است را، شرح می‌دهد. به کما رفتن و بازگشت به زندگی اما به طور ناتوان و معلول در داستان پارک قیطریه هم تکرار می‌گردد. در هر دو مورد همسران با عشق و محبتی ویژه تیماردار زنان بیمار خود می‌شوند و آن‌ها را به زندگی بازمی‌گردانند. ایثار آنان تعریفی از حد نهایی یک عشق پایدار، به تعبیر سنتی آن ارائه می‌دهد که امروزه بسیار نادر است. مهری مدام و ایثاری بی‌دریغ و به سخنی حرف‌زدن و عمل‌کردن از نهایت عشق؛ «سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل/ بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران» یا به تعبیر شفیعی کدکنی «بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران» و یا به گفته شاملو «در راه عشق ایثار باید نه انجام‌وظیفه.»

درون‌مایه اصلی کتاب از بیان نوستالژی مهاجرت شروع می‌شود و چون پنجره‌ای به بیان دغدغه‌های اصلی بشر امروزی یعنی تنهایی و بی‌قراری گشوده می‌شود. بیان «نوستالژی» در اولین داستان (پرواز) و تا آخرین داستان (خانه‌ای آنسوی اقیانوس) ادامه می‌یابد. داستان «پرواز» با گفت‌وگوی خلبان منصور ممتحن و خلبان مسعود، جوانی که برای گرفتن گواهی‌نامه پرواز باید امتحان بدهد شروع می‌شود. هر دو مهاجر هستند یکی در پایان راه ادغام با جامعه میزبان و دیگری در ابتدای این راه قرار دارد. این یکی در اوج واکنش به نابرابری‌ها و تبعیض‌ها و آن دیگری در کمال پذیرش آن. در این گفت‌وگو تمام ادله‌های رایج در نکوهش و تأیید مهاجرت در قالب دلایل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در جملاتی کوتاه و قوی و تکان‌دهنده بیان می‌گردد.

«مملکت منو همین‌ها به‌هم‌ریختن. غارت کردن. آواره‌مان کردند که گارسون مهندس و نظافتچی دکتر داشته باشند» و یا «ثروتمان را قطره چکانی به ما می‌دهند» در داستان پرواز.

و راهکار پیش‌رو، این که فرد باید تصمیم بگیرد برود یا بماند. دشواری ماندن و دست‌وپنجه نرم کردن با هزارویک مشکل بدون حمایت در سرزمین مادری، در عین این که امیدی به گشایشی و آینده دلخواهی نیست و رفتن به سرزمینی که از آن تو نیست هرگز نیز آن تو نخواهد شد، آن هم با خطر کردن تا پای جان خودت و خانواده‌ات.

«پیام بر صفحه موبایل، محسن و خانواده‌اش چند ساعتی است که راه افتادند»، و پیام بعدی «دلم داره کنده می‌شه. دو کیلومتر با ساحل ایتالیا فاصله داشتن، هیچ‌کس نرفت کمکشون. قایق غرق شد» در داستان خانه‌ای آنسوی آب.

جدال بین قرار و فرار با درون‌مایه «بیگانگی با/از همه چیز» به شکل‌های گونه‌گون، دغدغه انسان امروزی شده است. بیگانه بودن در کانادا به‌صورت عدم‌پذیرش و به‌حساب نیاورده شدن به‌عنوان داشتن حق شهروندی برابر بروز می‌کند (لهجه داشتن زبان فرانسه و انگلیسی به‌رغم آن که به هر دو زبان مسلط باشی. نداشتن زمینه‌های رقابت سالم و برابر با کانادایی‌ها هرچند که مهارت داشته باشی و… و همه به علت این که مهاجری. از داستان پرواز)، اما در سویی دیگر واقعیت ماندن در وطن از زبان منصور ممتحن پرواز عیناً تکرار می‌شود: «نداشتن امنیت، نداشتن آزادی، نداشتن آینده، گرانی و تورم، نداشتن شرایط ادامه تحصیل به‌رغم استعداد‌ها، کاهش مداوم ارزش داشته‌ها، از ثروت و دانش گرفته تا ایمان و عاطفه و به تعبیری خودی نبودن -احساس تلخ غیر خودی در سرزمین مادری- و پاسخ می‌گیرد که همه این‌ها محصول دخالت این کشور‌ها در مملکت ماست «تا امروز ناخوش ما، این و روزگار خوش آنان، آن شود.» این گفت‌وگو به‌راستی عصاره گفتمان دقیقی از تئوری‌های رایج از شرایط اقتصادی جهان را نشان می‌دهد و شاید به میزان یک کتاب اقتصادی و فلسفی درک بهتری از مفاهیم گلوبالیزاسیون و استثمار نامشهود و شیءشدگی انسان به دست دهد و این پرسش که در همه داستان‌ها به‌نوعی جلوه‌گر می‌شود را مطرح می‌کند که «شجاعت در رفتن است یا در ماندن؟» «خوب اگه این‌همه تاریخ و فرهنگ و آیین‌هایمان را دوست داشتیم، پس چرا همه چیز را ول کردیم و مهاجرت کردیم؟» (داستان بازگشت) «خاک دقیقاً چه چیزی در خود داره که با تمام ناملایماتش باز هم آدم را به خودش جذب می‌کند و لازمه حس کردن این جاذبه دور شدن از آن است» (داستان بازگشت) اما به‌تدریج نشان داده می‌شود که نوستالژی نی‌نامه و نی‌ناله‌ای نیست که با برگشت به اصل خود (سرزمین اصلی) مشکل حل شود و رنج‌ها خاتمه یابد بلکه، این نوستالژی بخشی از فرایند ازخودبیگانگی است و تنها در مهاجرت نهفته نیست. کما این که مهاجر پس از بازگشت هم به قرار نمی‌رسد، او برای خرید سمنو و دیدن بساط رنگارنگ خرده‌فروشان در پایان اسفند به میدان تجریش می‌رود، اما سر از کتاب‌فروشی که پاتوق او بود در می‌آورد، در آنجا با عشق گذشته‌اش روبرو می‌شود و با دیدن حلقه ازدواج بر انگشت زن به هم می‌ریزد و خرید سمنو را فراموش می‌کند. کتاب‌فروشی با مرگ صاحبش از رونق افتاده و در آستانه تبدیل‌شدن به فست‌فود فروشی است. نبود سمنو سفره هفت‌سین را به شش سین تبدیل کرده و به طنز خواهر می‌گوید سین هفتم همان سعید است. یعنی سین هویت‌بخش سفره هفت‌سین، همانا خود سوژه است. به سخنی سوژه و آبژه در هم آمیخته‌اند. هر دو واقعه‌ی تغییر کتاب‌فروشی به فست‌فود و ازدواج دختر، خط پایانی است بر دلبستگی که به گذشته تعلق دارد و لزوم درک تغییر که با رنج توام است. تو عامل و فاعل تغییر نیستی. تغییر چون آوار بر تو فرو می‌ریزد.

واژه ازخودبیگانگی را اولین‌بار «امیل دورکیم» جامعه‌شناس فرانسوی مطرح کرد. او آن را ناشی از شرایط گذار اجتماعی در زمان تغییرات بزرگ می‌دانست که هنجار‌ها و باور‌های قدیم کارکرد خود را برای انتظام‌بخشی به نهاد‌ها و روان جمعی از دست داده‌اند و هنجار‌ها و باور‌های جدید هنوز جاگیر نشده‌اند، بعد‌ها «کارل مارکس» ازخودبیگانگی را در بیگانه شدن کارگر از دستاوردها و آفرینش‌هایش تحلیل کرد. ازخودبیگانه شدن به مفهوم کلی آن یعنی عامل نبودن، جایی نداشتن در زمان و مکان و حتی در خود. حاصلش بی‌قراری آدمی در دنیای مدرن است. وضعیت بشری امروز فردیت، تنهایی و رها شدن بدون هیچ رشته پیوندی به فرا خود است، معلق ماندن در فضا -زمان و مکان- این وضعیت در همه داستان‌های این کتاب به شکل‌های گونه‌گون بازگو می‌شود، چه در آدم‌های مانده در وطن و چه در آدم‌‌های مهاجر و چه در ساکنان بومی، قدیمی و وارد شده در جامعه میزبان. هر چند داستان این تنهایی‌ها فرق دارند، اما پوسته را که بشکافی هسته‌اش گمشدگی و تنهایی است. کاپیتان منصور موفق در سرزمین بیگانه هم در انتهای راه هنوز به دنبال کمی آرامش است. در داستانِ «فقط یک کلمه»، پسربچه معلول، از وحید می‌پرسد «چرا مادر و پدرم مرا اینجا تنها گذاشتند، آیا مرا دوست نداشتند؟» یا اساساً ژاک کَرتیه هم برای قرارگرفتن، کاشف کانادا می‌شود، برای به دست آوردن آرامش دست به کشتار بومیان می‌زند (داستان خانه) یا در یادآوری سکانس پایانی فیلم «پاپیون»، بر تراشه چوبی شناور در آب تکیه دادن و رفتن به‌سوی ناشناخته‌ها و یا چون داستین هافمن در فیلم (تنهایی عشق) که تمثیلی از سفر و مهاجرت از سر ناچاری است و تنهایی را به طور بسیار زیبا با این تمثیل بیان می‌کند «معلق در کهکشان در فیلم‌های فضایی که می‌پرسد آیا آن پایین روی زمین کسی را داری که وقتی به آسمان نگاه می‌کند بهت لبخند بزند و منتظرت باشد، دکتر اشتون پاسخ داد هیچ‌کس»، یا وقتی به فرودگاه وارد می‌شوی کسی منتظرت نیست.

داشتن آرامش و یکی شدن با پیرامون، با داشتن پشتوانه پیوند‌های جمعی طی زمان به دست می‌آید. ارمغان مدرنیته تغییر است و امروزه سرعت تغییر چنان شتابان است که هیچ چیزی نمی‌تواند حتی برای مدت کوتاهی ثابت بماند تا فهم و درک و سپس عادت شود. همه چیز موقت است. این ناپایداری و ناوابسته بودن، ترس و بی‌قراری می‌آفریند. بازتاب این فرایند در عشق‌های زودگذر و سطحی و ناپیوسته در داستان‌ها به‌خوبی نشان داده شده است، در عشق «شارلوت» در داستان «خانه‌ای آنسوی اقیانوس» در عشق «امیلی» در داستان «پرواز» در عشق صادقانه «الهه» شاعر جوان در داستان «شعر‌های رها» در مقابل عشق‌های ماندگار پدر به مادر، عشق باغبان به همسرش در داستان پارک قیطریه و عشق چهل‌ساله «فریدون» در داستان «نستوه» و… همه پایدارند و عاشق‌ها برای عشق از جان و زندگی خود مایه می‌گذارند و البته به آرامش می‌رسند تا آنجا که به عشق عاشق می‌شوند، نه معشوق، عشق ورزیدن و ایثار کردن عادت می‌شود و به‌واسطه این عادت زندگی معنا می‌یابد و هویت فرد را شکل می‌دهد. پییر بردیو جامعه‌شناس معاصر فرانسوی «عادت‌واره» یا به زبان فرانسه habituel را جفت و بست زندگی و هویت جمعی می‌داند. روشن است که عادت یعنی تکرار یک حس یا رفتار در زمان. همه این موارد به زبانی بسیار درخشان در داستان‌ها بازنمایی می‌شود. نویسنده در داستان خانه‌ای آنسوی اقیانوس از کتاب «صد سال تنهایی مارکز» جمله‌ای می‌آورد بدین مضمون: وقتی مرده‌ای زیر خاک نداری به اون خاک تعلق نداری. این عبارت اشاره‌ای است به تداوم زندگی در زمان و عادت کردن به دیگران و پیوند داشتن با آن‌ها و به پایان رسیدن زندگی نسل‌ها در یک مکان.

برای این که از این ناپایداری و تغییر شتابان، کمتر رنج ببری، زندگی مدرن، راهکارهای فردیت و خودمحوری، برتری دادن خود بر دیگران و هدف تأمین منافع فردی را به‌عنوان آیه‌های مقدس پیش رویت گذاشته است.

شارلوت در داستان «خانه‌ای در آنسوی اقیانوس» می‌گوید من سعی می‌کنم همیشه یک‌قدم عقب‌تر بایستم. یعنی این که کمتر از کسی که مرا دوست دارد او را دوست داشته باشم که اگر از دستش بدهم رنج کمتری ببرم «در مقابل» باغبان در حسرت روز‌هایی است که همسرش زنده بود حتی معلول و او می‌توانست همچنان از او پرستاری کند و با او زندگی کند.

نکته درخورتوجه این که در ایران هم عشق‌های ناپایدار و گذرا و در مواردی مصنوعی هم به‌وفور در نسل جوان وجود دارد، مثلا در داستان‌های شعر‌های رها؛ یا ملاقات مرد و زن جوان در آلاچیق پارک قیطریه و عشق مجازی با گفتاری شکلک‌وار (استیکرها)، در داستان خواب‌های روشن. اما پایداری و داشتن آرامش در قبال ایثار و فداکاری همه در ایران و در نسل گذشته جاری است، مثلا در عشق پدر به مادر، در داستان «نستوه»، و عشق چهل‌ساله فریدون در داستان «فقط یک کلمه». اما این‌ها هم در هجوم تغییرات شتابان یارای ایستادن و مقاومت ندارند و این جمله که «دنیا هر روز از فریدون و عشقش و امثال آن‌ها خالی‌تر می‌شود» گویای پایانی این نوع عشق‌هاست. نه‌تنها عشق بلکه شالوده زندگی سنتی درحال دگرگونی است کمااین‌که در تطاول اقتصاد سودجو و دنیای فردمحور هیچ‌چیز یارای ایستادگی ندارد، در داستان «خانه» می‌خوانیم «بابا اینا می‌خواهند خانه را بفروشند، بروند دماوند خونه باغ بخرند، رأی‌شان را بزن، تنها می‌شویم، خانه‌ای که خاطرات کودکی‌مان تو اون خونه بوده». خانه‌ای با دو درخت انجیر تنومند که بابا به یاد تولد دو فرزندش کاشته است. خانه‌ای که فیزیکش محو و یادش خاطره می‌شود همچون دوران کودکی برگشت‌ناپذیر و ترجیح بند این شعر سعدی که در جای جای کتاب بیان می‌شود «نیست که نیست.»

در دو داستان «درب سفید» و «رنگین‌کمان» به فقدان فاعلیت فرد در گروه‌‌های هماهنگ و نداشتن پشتیبانی و حمایت نهاد‌های جمعی و قانونی پرداخته می‌شود. در اولی جنگ ویرانگر ایران و عراق و موشک‌باران شهر‌های ایران که در آخر کار معلوم نشد این جنگ برای چه بود و چه شد که تمام شد. فقط مردم جنگیدند، فرزندانشان، آشیانه‌شان از دست دادند و آواره شدند و در دومی زنی با نداشتن حمایت‌های قانونی مجبور است فرزندش را به شوهر معتاد و خطرناک و معشوقه او بسپارد و از سر درماندگی خودکشی کند. به نظر می‌رسد حلقه مفقوده در این میان پیوند‌های جمعی و پشتیبان‌های گروهی به شکل مدرن آن است. حتی در داستان «یک کلمه» که وحید به‌صورت فردی دست به اقدام خیرخواهانه می‌زند کاملاً موفق نیست. شاید جایگزین عشق‌های افسانه‌ای گذشته عشق فرد به همنوع و تلاش برای آسایش جمع و ماندگارسازی پیوند‌های جمعی و فاعل شدن در نهادهای گروهی راهگشا باشد البته اگر سودای سود بگذارد.

اگر داستان‌ها تاریخ داشتند، امکان بررسی تحول ذهنی نویسنده فراهم می‌شد. این نقد با نگاه جامعه‌شناسانه انجام شده است و نقد ادبی کتاب را به متخصصان مربوط می‌سپارم. از دید من کتاب بسیار ارزشمندی است. به آقای سعید نفری تبریک می‌گویم و برایشان آرزوی پیرزوی و تداوم برای نگارش کتاب‌های بیشتری را در آینده دارم. / اول ماه مه ۲۰۲۲

ارسال نظرات