داستان کوتاه: سفر
– افشین یادت نره سوغاتیا را برداری – باشه ولی اول از همه بلیطها و پاسپورت و مدارک دیگه رو بذار دم...
مگر ما چند نفر مثل رضا براهنی داریم که به دلیل باور بنیادین به آزادی بیان (نه به اتکا به دین و مذهب و ایدئولوژی) از این حقِ بدیهی نویسنده و جامعه دفاع کرده است. کسی که در تاریکترین روزهای ایران خطاب با حاکمان نوشته است: ما نویسندهایم، و چوب آن را خورده است با جدایی ابدی از معشوقش، «ایرانه خانم».
– افشین یادت نره سوغاتیا را برداری – باشه ولی اول از همه بلیطها و پاسپورت و مدارک دیگه رو بذار دم...
فرشتهای در بهشت نامَت را صدا زد و بعد تو درونِ قلبم بدنیا آمدی. همزادِ من. مانندِ من. آرزوی من. ...
هرچه ادبیات معاصر فارسی در سطح جهانی ناشناخته است، از آن سمت ادبیات کودک و نوجوان توانسته تا حدی این...
شکر که دنیای ما یک سره در سیطره دینفروشان و قدرتپرستان نیست. انسانهای بسیاری در جهان با قلم و هنر...
بوئن ما، نمایندهی مجلس از نورث ونکوور-لانزدیل و وزیر امور زیربنایی استان بریتیش کلمبیا، با اشاره به...
بهمحض اینکه به خانه رسیدیم، خود را گوشهای انداخت. با پشت دستها، چشمهایش را پوشاند. میدانستم به ...
حوا درحالیکه دست به کمرش گرفته بود و بر شکم برآمدهای خویش دست میکشید، مقابل ارسی آشهدار ایستاده ...
گراناز موسوی متولد ۱۳۵۲ در تهران، شاعر و فیلمساز معاصر ایرانی است. او به جز سرودن شعر به نوشتن نقد ک...
دوست و همکار گیتی دل و نادل ازش پرسید: گیتی جان! خفه نمیشوی سؤالی از شما بکنم. گیتی درحالیکه مشغول...