دو سروده از مریم زهدی

دو سروده از مریم زهدی

مریم زهدی متولد ۱۶تیرماه ۱۳۵۲است. او از کودکی در فضای ادبیات نفس می‌کشد و می‌نویسد. کتاب اولش به اسم «ممنوعه با ماست» در سال ۱۳۸۳چاپ شده و از چاپ مجموعه‌ی دومش در سال ۱۳۸۶ با نام «نامه به روزهای نیمه رسمی» به علت سانسورهای بیش از حد منصرف شده است.

 

۱

قرار مرگ

شکنجه از پایین دموکراسی از بالا

و نقابی که گریه‌ها را می‌پوشاند

کسی لکنت گرفته این‌جا

و یادش نمی‌آید به چه زبانی حرف می‌زده

کسی با چشمانش پیش می‌کشد، با کلامش پس می‌زند

و نگاهش را با دستانش می‌پوشاند

کسی این‌جا کش می‌آید و حرف‌های دلش را

می‌خورد

مترجم قابلی اگر سراغ دارید که این لکنت لعنتی را

این تشنج شوم را

این نگاه تلخ را

این قامت خمیده و

این عشق سرگردان را بین ما تقسیم کند

استخدام می‌شود

کسی این‌جا دیالوگ عاشقانه می‌گوید

و لیچار بار مردم می‌کند

این آدم‌ها ساخت ایران اند

همیشه پشت درهای بسته شعار می‌دهند

زندانی می‌شوند

لاغر می‌شوند

و می‌میرند

این آدم‌ها ساخت ایران اند

درها را می‌شود شکست

آتش را می‌شود خاموش

می‌شود حتی با سر بروی وسط دیوار

اما واقعیت‌های دست چندم گفتن ندارد

اگر این‌جا آمریکا باشد

و سهم ما از سلول‌های مزمن، نگاه‌های شکسته

حتی اگر در اوین جامعه مدنی تقسیم کنند

ما مجبوریم به تماشای جنازه‌ها عادت کنیم

ما به کودکی باز می‌گردیم

و خواب انقلاب می‌بینیم

آدم‌های گرسنه، گرسنه‌تر می‌شوند و باتوم می‌خورند

اسلحه‌ها

به دنبال رانندگان اتویوس‌های شرکت واحد کوچه‌ها را تفتیش می‌کنند

ما یاد می‌گیریم فرار نکنیم

بمانیم و با میله‌های آهنی کنار بیاییم

 دنیا به ما نگاه می‌کند

 بچه‌ها در نقشه‌ها دنبال نام ما می‌گردند

 روزنامه‌ها رنگی‌تر می‌شوند از خون ما

عکس‌هایمان روی بیل‌بوردهای شانزه‌لیزه، آکسفورد و نایتزبریج قد می‌کشند

اما هنوز نگاه…

 این‌ها زندگی خودشان را می‌کنند

این ماییم که می‌میریم

و بچه‌هایمان توی خیابان ولی‌عصر قدم می‌زنند، به انقلاب لیچار می‌گویند

 ما می‌میریم

و دختران زیبارویمان

اولین ماشین مدل بالای بزرگراه مدرس را سوار می‌شوند

و می‌روند

ما می‌میریم

و روی جنازه‌هایمان را هم کسی کنار نمی‌زند که

ببیند ما به کجا نگاه می‌کردیم

می‌میریم

و هیچ‌کس به هیچ روزنامه‌ای پیام تسلیت نمی‌فرستد

می‌میریم

 و باقی‌مانده‌ی جناره‌هایمان را

در نقشه‌ی خیابان‌های مرکزی بین آزادی‌خواهان

تقسیم می‌کنند

ما می‌میریم

و هیچ چیز به دردبخوری از ما نمی‌ماند

 

 

 

۲

عشق را گردن می‌زنند بر کاغذ

‏گریه‌ی با صدا و بی‌صدا ممنوع

‏آفتاب در دامنش طلوع نکند

‏رعشه در آغوشش، پرسه در نگاهش ممنوع

‏شعر از این راه نرود

‏فریاد درد در کلام تو ممنوع

‏جمله‌ها بیراهه نروند

‏خشم، توی واژه‌ها ممنوع

‏گریه و خنده از کاغذ سر نرود

‏ارتکاب عشق و همدلی ممنوع

‏کلماتت تلو تلو نخورند

‏مستی از می، عشق تن به تن ممنوع

‏ساقی، این حوالی قدم نزند

‏پر پرواز، زندگی ممنوع

ارسال نظرات