ادبیات فارسی 455 خبر

سرپناه

وقتی چمدان بستم... چمدان بستم؟ و ترک دیار کردم... ترک دیار کردم؟ وقتی فرود آمدم در سرزمینی سرد و پهناور و شگفت، گمان نمی‌کردم اقبالم این همه بلند باشد که هنوز نرسیده، هنوز سرما را به جان نخریده، هنوز غم غربت را نچشیده، شال و کلاه کنم و برگردم. برگشتم؟ برگشتم به سرزمینی که بی‌شناسنامه و بی‌گذرنامه تو را به شهروندی‌اش می‌پذیرد و به محض این‌که شهروندش می‌شوی، انگار که معجزه‌ای رخ داده، غم تنهایی از دلت زدوده می‌شود و با همه‌ی ساکنانش خویشاوند می‌شوی.