شعری از علی مرتضوی‌فومنی

شعری از علی مرتضوی‌فومنی

شعری از علی مرتضوی‌فومنی

یا گشتُ‌الْاِرشاد! 

أَرشَدَنی فِی‌الَّجَنِ وَالْگنداب والرّوزگارِ شِت...  

 

 

آن‌ها و ما، چند سالِ بعد...

زبانم را بِمَک!

دالایی لاما

 

دالاییِ ژرف، دالاییِ گرسنه، دالاییِ توفانی،

می‌مَکَد و می‌نَمَکَد           لامِ لاما را

به صخره می‌کوبد الف‌اش را

میم‌اش را می‌ترکاند

و لُختِ لُختِ لِه‌شده‌اش را  بالا می‌آوَرَد...

 

 [آن‌ها]

با لُختِ لُختِ لاما در کومولانگما بخوابیم و      یک صفحه باز کنیم:

هشت‌هزار و هشت‌صد و چهل‌وهشت متر

بالاتر از سطحِ تو،

دریا!

 

[ما]

هشت‌هزار و هشت‌صد و چهل‌وهشت متر

بالاتر از سطحِ تو،

توانِ آن شیره‌ی مَلَس

در پیمودنِ آوندهای یک اسب 

تَه کشید

و دو توت‌فرنگیِ وحشی

از چشم‌هاش 

بیرون زد

 

خزه‌ی «خودت خوب می‌دانی»‌های رُسته پای پیچکِ «با من چه کرده‌ای»

چشمه‌ی «می‌روم که بجوشمِ» بیضه‌هاش را         درنوردید

و ران‌های کبودِ تمنّا

به خیابان‌های حَشَرَش ریختند

 

هشت‌هزار و هشت‌صد و چهل‌وهشت متر

بالاتر از سطحِ تو،

درکم کُنِ ترکَت اگر می‌کنم‌ات نیستم من،

سبلان‌چشم!

عاشیق‌کُش!

کندوی گُم‌شده!...

 

تو را من در هوای دلَش خروسِ اخته می‌خواهد، نمی‌خواهد

تو را من این‌جا می‌خواهد

در این هوای رقیق

که اسب می‌بارد

و ماشه را تو می‌چکانی،

تو و غازهای وحشیِ گُم‌راه...

و شهر                در دهانِ دیگری‌ست

پُل‌ها، 

خیابان‌ها،

زیرِ زبانَش           خیس می‌خورند

و کوچه

لای دندان‌هاش               

گیر کرده است

ماشه را تو می‌چکانی

تویی که تقریبن زیبایی

و من

تقریبن

دوستت دارم...

 

[آن‌ها]

با کارگرانِ شمالی

در امیرآبادها بخوابیم و                   یک صفحه باز کنیم:

از لای پای گاو

پستانِ Word را بچسبیم 

با فونتِ بهتری بدوشیم‌ات

دهانِ تو پخشِ پُرچربی داشت

ضبطِ زبانِ دیگری بود!

 

غرب به شرقِ تو را همّت می‌کنیم از چمران تا کردستان

وَن را به گند می‌کشیم تا خروجیِ حقّانی

جِر می‌دهیم پیراهنِ کتاب‌خانه‌ی ملّی را

لُختَش می‌کنیم و با شکوهِ شورتَش

میرداماد را

دار می‌زنیم

می‌کشیم بیرون، بیرون می‌آوریم     می‌زنیم می‌زنیم می‌زنیم و 

می‌پاشیم          روی مرکزِ اسناد...

 

[ما]

اسنادِ تو هنوز موجود است:

رشدِ تومورهای روس

در ادبیاتِ سینه‌های تو 

ناگزیر بود

متاستازِ توده‌ها

با دیلدوی بیگ‌سایز و

با گوی مقعدی

در سنگرِ برادرانِ بی‌خواهر

با رمزِ     یا حَوّا!

در این هوا                                   که تقریبن سرد است

و خیابانی که به سینما می‌رسد     تقریبن خلوت است

و سینما                                     تقریبن خالی‌ست

و فیلم                                        تقریبن درباره‌ی صعود است

و ما                                          

تقریبن درباره‌ی سقوط

به توافق رسیده‌ایم...

ارسال نظرات