سه شعر از علیرضا سردشتی

سه شعر از علیرضا سردشتی

در ادامه سه شعر از علیرضا سردشتی، شاعر ایرانی را می‌خوانید که در چهارمین شماره از مجله فرهنگ و ادب منتشر شده است.

۱)

این شب را به دست می‌گیرم و پا در تن می‌كنم

صراحت دو زبان روبه‌روی هم

جانب ابرهای كاهل را می‌گیرم و مدام از این قائله رد می‌شوم

سربه‌سر، رویأی منظومه‌های تکافتاده‌‌ست در جوار چند سنگ

بویی روی این‌جاها كه نمی‌بینی،

رعشه می‌اندازد در تن

حالا چند رو به كف دارم و

روی خطی از خلأ خاطره می‌اندازم

اردیبهشت ۱۴۰۲

 

 

۲)

چطور می‌شود در ابری فرو رفت و بوی خاك را به هوا پخش كرد؟

این سنگ‌ها را با دیوارهایی پوشانده‌اند كه هركجا رنگ دیده‌اند،

پریده‌اند به صف‌های ستاره‌ها

بگو این رعد كه می‌بینی پرخاش كدام رنگ است به‌ روی این همه سیاهی؟

می‌رسم روی این بلندی‌ها كه بپرم،

چند حرف مرا به ‌سویی می‌كشانند و پایم روی علف‌ها به سكسكه می‌رسد

مشبك، روی صاف‌ترین دیوارها سایه می‌اندازم

دقت می‌كنم

دایره است این همه نور در دستم

اریبهشت ۱۴۰۲

 

 

۳)

در دشت‌هایی سراسر جهد كرده‌ام و

بادهای بی‌فایده‌ای را دیده‌ام به‌روی خاك

كه هربار صورت خود را

با همین ترتیبی كه معمول است پوشانده‌اند

 

ترتیب اول:

باد روی خاك شكل دیو می‌شد و تا پا می‌گرفت

افسونِ باورش می‌شد

 

ترتیب دوم:

گل‌های مخصوصی در دشت یاد كرده‌ام و

هر بار

مانند پرنده‌ای كه می‌خواهد شكارش را به منقار كشد

به عقب خیره شده‌ام

 

ترتیب آخر

مسئله از بادهای سردرگم شروع شد

اما

به‌جز نقطه‌های خار در تنش

چشم به چیزی بند نمی‌شد

 

پی این‌ها را در خواب‌هایم گرفته‌ام و هر بار

درست مقابل چشم همه

با فریاد مردی كه از دور می‌آید

تكّه‌های تنم را

به ‌یاد آوردم.

اسفند ۱۴۰۱

ارسال نظرات