اقدام
گذشت روزگار.
گفت:
«چای تلخ ماه گذشته است»
دود که میکردم
آشیانههایی سیال
از تخم پرندگان مهاجر
به آبی ملایم
گره میخوردند
از تمام روزهای تابستان
انگور میچیدم
چیزی نمانده بود به اقدام
کودهای لاینحل
بوی گندشان را
لای سبیل مرد تاب میدادند
قلب و دهنم را توی قیر داغ خواباندند و
وقتی شکوفه شدم
نامطبوع بودم
برگم کمین کرده تا ماه
نمایان شود
جوشانده ساقهام را هر کس بنوشد
میمیرد
بوفالو
اگر با خود یک راوی داشته باشد
خود را به راوی بدهد
تا خود را به خود داده باشد
راوی از روایت روایتکند
حفره میل به بینهایت دارد
تا کران در خود گیرد
صندلی چهار تماس با زمین دارد
چهار راوی
چهار بوفالوی تکشاخ که یک پشت دارند
چهار حفره
چهار تقلا برای توده چربی
از این بابت مسرورم که
چهره میپوشاند از من بوفالو
در انبوه پشمهاش
مگسها و حشرات بسیار کوچک
روی صورتت که مینشینند
از پریشانی
زیبایی افزون شود و فرو نکاهد
راوی زاز
راوی زوز
غروچ غروچ تکشاخها
شاید در نبردی شکسته باشند
از دماغش خشم و مایع لزج
که آن را لیس میزند
بوفالو سرود میخواند تا ماه بخوابد
ارسال نظرات