داستان 255 خبر

مرگ در برزخ؛ آریانا، داستان

مصطفی به ساعت بند دستی‌اش فشار شدیدی وارد نمود و بدنش لرزید. ضربات پی‌هم چوب سخت به کف دست‌هایش که حتی ساعت بند دستی‌اش را شکسته بود، حس بدی بود که در صفحه‌ی ذهنش حک شده بود و هرگز فراموشش نمی‌شد. وقتی دستش به شی جامدی تماس می‌یافت از خود بی‌خود شده تکان می‌خورد وآن روز را به یاد می‌آورد.