قصههای مهاجرت: سارا
پس از روزها و شبها ترس و دلهره، بالاخره کشتی ما در بندر قدیمی مونترال لنگر انداخت. چهره مسافران خست...
بعد از تلاش بسیار از یک دانشگاه نهچندان معروف پذیرش دکترا گرفتم و حالا در آپارتمانی که بوی حشیش از هر گوشهاش میآمد گیج و خسته ایستاده بودم.
پس از روزها و شبها ترس و دلهره، بالاخره کشتی ما در بندر قدیمی مونترال لنگر انداخت. چهره مسافران خست...
راننده زیر لب چیزی گفته رادیو را خاموش کرده و به زن جواب داد متأسفانه در ساختمان بانک مرکزی گروگانگ...
وقتی با یک نویسنده یا هنرمند روبهرو میشویم که بههرحال، بهنوعی و در سطحی، «موفق» محسوب میشود، با...
مصطفی مستور (زادهی ۲۰ام شهریور ۱۳۴۴/ ۱۱ سپتامبر ۱۹۶۴ م.)، در نظرسنجی از دانشجویان دانشگاههای تهرا...
کمی امیدوار شدم که خانوادهام سلامتند اما واقعا قاتل و مقتول چه کسانی بودند. با این افکار مغشوش در ک...
چوبهی داری از دوردست دیده میشد که چند داروغه از آن پاسداری میکردند. مردی که پیدا بود زندانی او را...
جهانبینی محمدعلی جمالزاده که تقریباً در تمام نوشتههایش منعکسشده است، از تجربه منحصربهفرد او به...
چند روز پیش حالم هیچ تعریفی نداشت. بدجوری تو افسردگی منفی گیر کرده بودم. به شوخی به دوستانم میگم که ...
حبه انگور، اول پول داد غبغش رو عمل کرد. بعد هم از طریق یکی از آشناها رفت تو کار مدلینگ!