داستان کوتاه: صدای لباس مادر
بهمحض اینکه به خانه رسیدیم، خود را گوشهای انداخت. با پشت دستها، چشمهایش را پوشاند. میدانستم به ...
اخبار
مقالهها
نیازمندیها
ارز
درباره ما
هفته فرهنگ و ادب
روز آفتابی بود، منازل کنار هم مانع اشعهای خورشید بر بام و در قریهای ده قلندر چاردهی کابل میشد. مریم پشت به آفتاب نیمه نفس خزانی داده بود، چشمانش خط طویلی را میپیمود، چرتش به درازای راه شیری طویل و پیچاپیچ راه میرفت.
بهمحض اینکه به خانه رسیدیم، خود را گوشهای انداخت. با پشت دستها، چشمهایش را پوشاند. میدانستم به ...
حوا درحالیکه دست به کمرش گرفته بود و بر شکم برآمدهای خویش دست میکشید، مقابل ارسی آشهدار ایستاده ...
دوست و همکار گیتی دل و نادل ازش پرسید: گیتی جان! خفه نمیشوی سؤالی از شما بکنم. گیتی درحالیکه مشغول...
شاطر حسن پسر فلجی داشت که همه دوست داشتند شفا پیدا کند و سالم شود. خودش در جوانی شاطر بود ولی حالا م...
متولی شال سبز را بهکمرش بست و با زحمت زیاد با یک اهرم قوی دیلم قوچ را جابهجا کرد، از طرف مشهد-شرق ...
چه چیزی است در نوشتههای يک مرد مريضِ گوشه گیر، که سالها در اتاق کوچکش، روی تختی به جیر جیر افتاده،...
آن روز عصر کاووس مثل هر روز در بازگشت از سر کار، از این که باز هم در خانه سرد و بیروح شب را به س...
وانت با بلندگو در خیابان و کوچهها میگشت و مردم را دعموت بههمکاری و جمعآوری کمک برای جبهه میکرد....
اختر وارد کوچه که شد همه چیز دستگیرش شد؛ درودیوار گواهی میداد که برای پسر و عروسش اتفاقی افتاده. غذ...
Hafteh magazine uses cookies to ensure you get the best experience on our website. Please visit our Privacy Policy page to learn more