در گمرک بازرگان؛ از اوین تا مونترال (۵)
من دورهی لیسانس را دانشجوی دانشگاه گیلان بودم. آن زمان مهندسی عمران میخواندم و با اینکه رشتهی مور...
سرانجام در یک روز استثنایی، که گویا خورشید از مغرب طلوع کرده بود و من بیخبر، معجزهای رخ داد که تصورش هم به رویا میمانست.
من دورهی لیسانس را دانشجوی دانشگاه گیلان بودم. آن زمان مهندسی عمران میخواندم و با اینکه رشتهی مور...
سرتان را درد نیاورم. چهارشنبه عمدتاً به نو کردن گذرواژهها گذشت. به گمانم همین چهارشنبه ظهر بود که ی...
من درست قبل از کریسمس به شهر نقل مکان کردم. تنها بودم و این مسئله برایم کاملا جدید بود. شوهرم کجا رف...
بعضی از آدمها هستند که به اندازهی سالها برایشان حرف داری، اما چشمت که به چشمانشان میافتد، لال ...
عملیات در کافهی مذکور، بهکندی اما موفقیتآمیز طی میشد. کند طی میشد، چون از زمانی که لجر را خریده...
در کلبهی تنگ و تاریک مادر تنهای که دارد و ندارش دو اولادش بود، چراغک تیلی سوسو میزد و سایهی جسم ن...
آن روز احتمالاً سهشنبه بود. یعنی یک هفته از حضورم در برابر قاضی دادگاه انقلاب میگذشت. وکیلم، دکتر ...
به یاد مرگ سری و نابههنگام زرینه مشهور به زر بیبی خواهر خواندهای چندینسالهام چنان دلگیر شده بو...
قبلاً چک کرده بودم که این کافه اینترنت رایگان میدهد. نمیدانستم چرا کافههای رشت غالباً اینترنت به ...