این داستان کوتاه نوشته جمیله سادات هاشمی، نویسنده افغان و ساکن مونترال کانادا است. این داستان بر اساس یک رخداد واقعی نوشته شده که دریکی از ولایات کشور افغانستان به همین تازهگیها رخ داده است.
مهدی گنجوی، مورخ و استاد دانشگاه تورنتو نیز به تبارشناسی رمان تاریخی پرداخت و با اشاره به آغاز این ر...
به گفتهی مسئولان جایزه، امسال نیز همچون دور اول، از زمان انتشار فراخوان سؤالات متعددی به دبیرخانه ر...
سِرژ میگوید کار بیشتری از دستم برنمیآید. دستش را روی شانهام میگذارد و هر انگشتش اسیدی است که شَت...
اما سفر کردن با وسایل حملونقل عمومی بهخوبی شرایط تو را برای غرق شدن در این حال مهیا میکند. او خود...
دیبا از روشنک میخواهد که او را کمک کند و باهم به سمت کتابخانه شخصیاش بروند، کتابخانهای که روشنک ت...
اینکه داماد نصفهشب از راه برسد، یعنی چه؟ توی مراسم عروسی معطل شده بود؟ خود عروس کجاست؟ یکی از دختر...
من توی بخش بچهبازها کار میکردم و مایکل مسئولیت بخش محکومان تجاوز به عنف را به عهده داشت. در طول ر...
باد، کولاک برف را به دیوارهای رستوران میکوبید و از دور صدای زوزهی گرگها را با خود میآورد، اما دا...
رعنا سلیمانی نویسندهی ایرانی ساکن سوئد متولد ۱۴ اسفند ۱۳۵۴ در تهران است. کتابهای سندروم اولیس، زند...
