داستان کوتاه 238 خبر

داستان: همه‌ی زن‌ها شبیه تواند! همه‌ی مردها شبیه من!

شبحی از تو را می‌بینم که کنار پله‌ها لرزان ایستاده. تمام تنش انگار حجم سیالی است که در زیر بالاپوش نازکی که به تن دارد، فرومی‌ریزد. سرخی سیگار گوشه لب‌هایش و دودی که بالا می‌رود نمی‌گذارد چهره‌اش را خوب ببینم. اما این پا و آن پا کردنش خیلی شبیه توست.