داستان کوتاه: پرواز
جمعیت عین سیل همه را با خود میبرد همراهش کشیده میشوم. صدای گلوله از هر طرف میپیچد سیل گرداب میشو...
وقتی نگار برای اولینبار وارد آموزشگاه شد، نریمان در اتاق انتظار سرگرم تماشای تلویزیون بود. نگار راهرو اصلی را رد کرد و بهطرف اتاق پیچید؛ آنوقت به سمت مبل تکنفرهای رفت که نزدیک نریمان بود. نشست و نگاهش را در اتاق گرداند.
جمعیت عین سیل همه را با خود میبرد همراهش کشیده میشوم. صدای گلوله از هر طرف میپیچد سیل گرداب میشو...
درد از نشانههای زندگی است. همانگونه که فکر میکنم پس هستم، درد میکشم پس زندهام. جمع نقیضین ممکن...
در شهر ما پیرزن و پیرمردهای تنها در پارک مینشستند، یا راهبهراه مسجد میرفتند. اینجا اما سرد است و...
آخرین آمبولانس آژیرکشان که به مقابل درمانگاه رسید همهمه ایی در فضای بیرونی درمانگاه شکل گرفت. یک نفر...
شبحی از تو را میبینم که کنار پلهها لرزان ایستاده. تمام تنش انگار حجم سیالی است که در زیر بالاپوش ن...
چرا مردا زورشون میآد بگن «دوستت دارم»؟! همیشه میخوان همه چیز رو به زور داشته باشن. یعنی گفتن این ج...
باورم نمیشد. خواستم چیزی بپرسم، اما نتوانستم. زبانم بند آمده، و تنم یخ کرده بود. همهمهای توی تلفن ...
تمام راستهی جواهر فروشها را زیرورو میکنند. روی پیشخوان مغازه، حلقههای چیده شده برق میزنند. هر ک...
مجلهای را از جا روزنامهای کنار مبل خانم جون برداشتم و شروع کردم به ورق زدن. نه چیزی میخواندم. نه...