داستان 255 خبر

دفترچه خاطرات

بدم می‌آید که چشم‌های بیژن همیشه قرمز است و گاهی روی پشت بام سیگار که می‌کشد آه می‌کشد و نگاه می‌کند به مادرم و بانو و به آقا و به من که نشسته‌ایم روی تخت فلزی و شبها همه در یک اتاق می‌خوابیم که خود آقام سفید کرده و بعد می‌شود انباری.