داستان 242 خبر

نمکدون

ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﺩﺭکی اﺯ ﺗﻬﺮاﻥ ﻧﺪاﺷﺘﻢ اﻣﺎ ﺷﻜﻞ ﺑﻨﺎی ﻣﻴﺪﻭﻥ ﺷﻬﻴﺎﺩ ﺗﻮی ﺫﻫﻨﻢ ﺣﻚ ﺷﺪ، ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻳﻢ و ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻮاﺭ اﺗﻮﺑﻮﺱ ﺷﺪﻳﻢ اﺯ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﺧﻮاﺑﻢ نمی‌برد ﻣﻦ و ﺳﺎﺳﺎﻥ ﺑﺮاﺩﺭﻡ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ و اﻭﻥ ﺑﺮاﻡ اﺯ ﺧﺎﻃﺮاﺕ ﺗﻬﺮاﻥ می‌گفت.