مدتی است در «هفته» باب مطلب دنبالهداری زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» را گشودهایم که هم به ادبیات فارسیزبان و ادبای فارسیزبان در امریکای شمالی و هم به آثار داستانی مرتبط با مهاجرت در ایران میپردازد. قسمت دیگری از این سلسله، قسمت دوم گفتوگوی من با داستاننویس جوان، نیّره دوستی است که آن را در ادامه میخوانید. گفتههای او ازاینجهت برای صفحه «ادبیات و مهاجرت» مهم است که میتواند به داستاننویسان داخل و خارج ایران ایدهای برای جستوجو و آموختن در سطح جهانی بدهد.
مثل همیشه با امتنان فراوان استقبال میکنیم اگر با ارسال نظرهایتان ما را بنوازید و قول میدهیم آنها را به دستشان برسانیم.
لطفا از پروژه چاپیات هم برایمان بگو ؟
برای این کار ترم پیش را مرخصی گرفتم و به ایران آمدم. البته به خاطر مسائل دانشگاه و ویزا نمیدانم که دوباره چه زمانی میتوانم به ایران بروم. و این باعث نگرانیم شد. دوست داشتم تا زمانی که تکلیفم معلوم هست، به ایران بروم و این قضیه چاپ را مشخص کنم. آقای خسروی قول یا بحث چاپ را در همان شانزدهسالگی شروع کرد. سعی کردند واسطهی ارتباط من با یک ناشر بشنوند، اما مشغلههای زندگی شخصی و زمانی که من ایران بودم کمی کار را سخت کرد؛ اما بلاخره خودم نشر هنوز را با کمک یک آشنای خوب و خانم تینا حمیدی پیدا کردم. نشر نسبتاً جدیدی است اما خیلی تخصصی کار میکند و حرفهای. و کارشان را قبول دارم. و این که مدیریت نشر اغلب زن هستند برایم خیلی خوشایند بود. بهموازات این، ویراستار نشر، آقای محمود رحیمی مجموعه داستان من را دارند و دارند مطالعه میکنند و نظر میدهند. دارم با کمکم ایشان ویرایش و بازنویسی میکنم که هر چه زودتر دربیاید.
اثر مهاجرت از ایران را روی خودت چگونه میبینی؟ مثبت بود؟ منفی بود؟
من دوست ندارم اسم مهاجر روی خودم بگذارم. چون هدف نهایی من برگشت به ایران هست و کار کردن با ادبیات فارسی، مهم نیست این برگشت یک سال یا پانزده سال طول بکشد. بیشتر دوست دارم اسم محصل رویم باشد. هرچند که بلوغ من در اینجا رخ داد. چون من نوجوان بودم که اینجا آمدم ولی بههرحال دلایل خودم را دارم که میخواهم برگردم و آنجا مشغول کار بشوم.
جدای از اینکه اسم خودم را مهاجر نمیگذارم.،صدالبته هم نمی خواهم کارم محدود به یک طبقهبندی به اسم «ادبیات مهاجرت» و این چیزها باشد؛ تاریخ اعتبار ایجور طبقهبندیها گذشته. ولی از لحاظ نوشتن، شاید برای منی که در سن کم آمدهام بزرگترین تاثیر استقلال بود. اول استقلال مالی، بعد فکری و بعد خیلی استقلالهای دیگر که شاید در ایران و آن موقعیتی که من بودم برایم آسان نبود. همهی این استقلالها، چه مالی، چه فکری، قطعا تا حدی روی نوشتنم هم تأثیر میگذارد. استقلال فکری نه به این معنی که نگذاری طرز فکر دیگری رویت تأثیر بگذارد، چون درهرصورت تأثیر گرفتن یک امر انکارناشدنی است. منظورم از استقلال از لحاظ فاصله گرفتن از دیکتههای عقیدتی هست، تا جایی که امکانش باشد. خلاصه که استقلال مهمترین دستاورد جابجایی (این کلمه را به مهاجرت ترجیح میدهم) برای من بوده است. و این در نوشتههایم هم مشخص هست.
و اثر زبانی و ادبیاش چه بود؟
یکی از واضحترین تأثیرات مهاجرت اثر زبانی آن بود: اول این که که صددرصد انگلیسی نوشتن را با جدیت بیشتری ادامه دادم. یعنی در اصل چارهای هم نبود. و این خودش خوب بود. فکر میکنم این تسلط حدودی به هر دو زبان خیلی به نوشتن من به هر دو زبان کمک میکند. درست هست که تکنیکهایی واقعاً مختص فارسی نوشتن هستند و تکنیکهایی مختص انگلیسی نوشتن. ولی این تکنیکها را با اراده و انتخاب قاطی کردن امر خوشایندی هست. میدانید، یک جورایی به دو زبان فکر کردن موقع نوشتن به نظرم به داستان شور و حال میدهد، جان میدهد. و داستان را متنوع میکند. کمی هم شاید به من اراده و حس تسلط میدهد، نسبت به هر زبانی که دارم با آن مینویسم. به قول الکساندر همان که نویسندهای بوسنیایی-آمریکایی هست، این به به رشد ادبیات کمک میکند. ایشان هم در سن بیست و چند سالگی شروع به نویشتن به زیان انگلیسی کردند. و قبل از آن همیشه به زبان بوسنیایی مینوشتند. میگویند که تسلط ما به زبان دوم ( و یا سوم و غیره)، یکچیزی به زبان اول اضافه میکند. یعنی اگر من فارسی میدانم و بعد به انگلیسی مینویسم، این آگاهی من از فارسی هرچقدر هم که ناخودآگاه باشد، خیلی چیزها میبخشد به سبک انگلیسی نوشتن من و نهایتا به زبان و ادبیات انگلیسی به طور کلی. و برعکسش هم نسبت به فارسی نوشتنم صحت دارد. بههرحال یکچیزی وارد ادبیات فارسی میکند که شاید آنقدرها این زبان با آن راحت نباشد. به نظرم این برای زبانها چیز خوبی است. زبان باید با زبانهای دیگر در مکالمه باشد و این محدود به ترجمه نباشد.
این تأثیری که انگلیسی نوشتن و حتی گاهی فکر کردن روی طرز نوشتن من به فارسی میگذارد یک اتفاق خوب هست. به نظر من چیزی به اسم زبان فارسی عالی و سلیس و غیره وجود ندارد. همهی اینها از نهایتش از یک جور عقاید ملیگرایی نشات میگیرد که من به آن اعتقادی ندارم. البته نمیخواهم تاکیدم روی این تغییرپذیری زبان با مسئلهی استعمار زبانی قاطی بشود. جدای از استعمار زبانی، خاصیت زبان و ادبیات این هست که تغییر میکند و این تغییرات گاهی از طریق رابطه با زبانهای دیگر هست، گاهی از طریق مهاجرت، گاهی ترجمه، و خیلی چیزهای دیگر. و این اتفاقی که در زبان ادبیات فارسی هم بارها افتادهاست، از تاثیر ادبیات اقلیتهای خود ایران گرفته تا همسایهها و غیره. در ادبیاتهای شخصی هم که این تاثیرها خیلی رایجتر هست. مثلا در ادبیات شخصی من و رابطهام با ادبیاتهای فارسی و انگلیسی و غیره.
این چندماه اخیر که ایران بودم، داستانخوانیهایی بود و بحثهای ادبی که در آنها شرکت میکردم. اولین نقدهایی که روی داستانهای من میشد «مسئولیت من نسبت به ادبیات مهاجرت» بود که من با این طبقهبندیها مشکل جدی دارم. ولی حرف دیگر این بود که میگفتند مشخص هست که شما چند وقت است فارسی ننوشتید. که البته این درست نیست، چرا که من همیشه کم و بیش فارسی مینویسم. یا این که مشخص هست که شما این داستانها را از انگلیسی برگرداندهاید. و به نظر من مهم هست که دور بشویم از این عقاید سرسخت که زبان فارسی یک چیز خاص و خالص هست و نباید کثیف بشود. یا این که تاثیر گرفتن یکزبان از زبان دیگر امر خوبی نیست. باز هم میگویم، جدا از مسئلهی استعمار زبانی، همین تأثیرات هست که به یکزبان جان میدهد و زبان را زنده میکند. وگرنه زبانی که تنها و محدود به خودش باشد، امکان مرگش از لحاظ زیباییشناسی (و نه تاریخی) زیاد هست. حتی اگر همچنان از آن استفاده بشود. پیشرفت یکزبان در ارتباطش با زبانها، طرز فکرها، و مردم دیگر هست. و یکی از دلایل قدرت ادبیات انگلیسی در حال حاضر شاید همین باشد.البته برای قدرت این ادبیات خیلی دلایل دیگر هست، از جمله کاپیتالیسم. اما سوای این دلایل (که خیلی هم مهم هستند)، همین که این ادبیات به خودش اجازه میدهد که از زبان اسپانیایی گرفته تاثیر بگیرد تا زبان بوسنیایی نکتهی بزرگی هست. و این را هم البته مدیون همین جوامع و اقلیتهای مهاجر هست، که یکی از نویسندههایش همین الکساندر همان باشد که از زبان بوسنیایی به انگلیسی مینویسد. خلاصه وقتی این ارتباط صورت میگیرد به نظر من زبان و ادبیات جان میگیرند. تأثیر جابجایی هم برای من شاید همین استقلالی است که به خودم اجازه دادم فارسیام از انگلیسی و انگلیسیام از فارسی تأثیر بگیرد.
و روند نوشتن تو به دو زبان چیست؟
فعلاً موقعیت زمانی و مکانی ایجاب میکند که من بیشتر به انگلیسی بنویسم، و بعد به فارسی ترجمه کنم. ولی ترجمه هم نمیشود به این معنی که دقیقاً کلمه به کلمه داستانها را ترجمه میکنم. چون داستان، داستان خودم هست، میتوانم به نحوی بازنویسیاش کنم. به فارسی برمیگردانم، و البته برعکس. وقتی به یک زبان مینویسم و داستان را به زبان دیگر برمیگردانم، چندان وابستگی خاصی به متن اصلی داستان ندارم. چون بههرحال داستان خودم هست و این آزادی را دارم و سعی میکنم وقتی آن را برمیگردانم به آن خوانندهی فارسی یا انگلیسیزبان فکر کنم، البته تا حدی. تا حدی هم سعی میکنم به خودم اجازه بدهم که اگر چیزی در سبک نوشتن یا چیدمان کلمات و غیره برایم مهم هست، آن را نگه دارم. هرچقدر هم که در زبان مترجم بعضی چیزها رایج نباشد. اگر برایم خیلی مهم و با دلیل باشد، نگهش میدارم. فقط به این خاطر که بههرحال چیزی هم به اسم سبک و اختیار نویسنده وجود دارد.
ممنونم از وقتی که در اختیار ما گذاشتی.
ارسال نظرات