هم‌کلام با داستان‌نویس جوان، نیّره دوستی‌

هم‌کلام با داستان‌نویس جوان، نیّره دوستی‌

مدتی است در «هفته» باب مطلب دنباله‌داری زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» را گشوده‌ایم که هم به ادبیات فارسی‌زبان و ادبای فارسی‌زبان در امریکای شمالی و هم به آثار داستانی مرتبط با مهاجرت در ایران می‌پردازد. قسمت دیگری از این سلسله، قسمت اول گفت‌وگوی من با داستان‌نویس جوان، نیّره دوستی است که آن را در ادامه می‌خوانید.

 جست‌وجوگرِ آفاق داستان از مُلک سلیمان تا سرزمین عمو سام

(قسمت اول از دو قسمت)

مدتی است در «هفته» باب مطلب دنباله‌داری زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» را گشوده‌ایم که هم به ادبیات فارسی‌زبان و ادبای فارسی‌زبان در امریکای شمالی و هم به آثار داستانی مرتبط با مهاجرت در ایران می‌پردازد. قسمت دیگری از این سلسله، قسمت اول گفت‌وگوی من با داستان‌نویس جوان، نیّره دوستی است که آن را در ادامه می‌خوانید. گفته‌های او ازاین‌جهت برای صفحه «ادبیات و مهاجرت» مهم است که می‌تواند به داستان‌نویسان داخل و خارج ایران ایده‌ای برای جست‌وجو و آموختن در سطح جهانی بدهد.

مثل همیشه با امتنان فراوان استقبال می‌کنیم اگر با ارسال نظرهایتان ما را بنوازید و قول می‌دهیم آن‌ها را به دستشان برسانیم.

 معرفی کوتاه (روایت اول‌شخص):

نیّره دوستی هستم. متولد ۱۳۷۳ در شیراز و بین داستان‌نویسان شهرم ملقب به نیّره‌خاتون (به قول ابوتراب خسروی). دانشجوی سال رشته ادبیات در مقطع لیسانس هستم: ادبیات و مطالعات خاورمیانه در ایالت ماساچوست در امهرست کالج (Amherst College). داستان‌نویسی را از سن کم شروع کردم. زمانی جدی شد که در یکی از کارگاه‌های آقای خسروی شرکت کردم. فکر می‌کنم آن زمان پانزده‌،شانزده‌ساله بودم که رابطه‌ام با ادبیات و داستان‌نویسی جدی‌تر شد و زیر نظر ایشان به فارسی نوشتم. همان سال هم در جشنواره خوارزمی در رشته داستان‌نویسی شرکت کردم و مقام آوردم. بعد از آن از در یک دبیرستان شبانه‌روزی در اینجا بورسیه گرفتم بعد از دبیرستان هم از آکادمی هنر انترلاکن (Interlochen Arts Academy). در آنجا رشته نویسندگی را خواندم و postgraduate degree در داستان‌نویسی گرفتم. و بعدازآن اینجا کالج امهرست هستم.

برایمان بیشتر باز کن که نخستین جرقه‌های نوشتن چگونه بود؟

استاد خسروی همیشه می‌گوید: بخوان و بخوان و بخوان؛ بعد بنویس که واقعاً هم درست است. یعنی به نظر من خواندن همیشه پیش‌زمینه نوشتن است. چند وقت پیش جونو دیاز که به «امهرست» آمده بود، حرف خوبی زد: که نه‌تنها خواندن بلکه زندگی کردن هم پیش‌زمینه نوشتن است. انسان کار کند، تلاش کند و زندگی‌اش در جریان باشد و محدود به درس و مدرسه و این مسائل نباشد. اگر بخواهم این‌ها را به تجربه خودم ربط بدهم: من از بچگی خیلی کتاب می‌خواندم تا نوجوانی و هرازگاهی برای خودم می‌نوشتم تا اینکه در همان سنین پانزده، شانزده‌سالگی تصمیم گرفتم حالا که من این‌قدر داستان می‌خوانم، کمی هم بنویسیم. شاید کمی در مورد زندگی خودم که بعضی وقت‌ها زندگی راحتی هم نبود. تجربه‌های زیادی داشتم. علاقه خاصی به علوم انسانی داشتم و توجه زیادی نه‌تنها به زندگی خودم بلکه به اطرافیان هم داشتم و خواندن هم که به قول آقای خسروی مرحله اول نوشتن هست. نوشتن با خواندن شروع می‌شود. دقیقاً یادم نیست اولین بار کی نوشتم، ولی اولین باری که حس کردم بله من هم می‌توانم حرفه‌ای کار کنم همان سن و سال بود.

چطور در آن سن کم به کارگاه ابوتراب خسروی راه پیدا کردید؟

در جشنواره خوارزمی شرکت کرده بودم و دنبال یک کارگاه خوب می‌گشتم. با کارهای آقای خسروی هم کمابیش آشنا بودم. تا اینکه خواهرم از طریق آشنایان به کارگاه آقای خسروی معرفی‌ام کرد. در شیراز بودند و داستان می‌گرفتند. وقتی اعضای کارگاه می‌آمدند، داستان‌هایی که قبلاً نوشته بودند را تحویل آقای خسروی می‌دادند. ایشان هم می‌خواندند و برمی‌گشتند و اگر داستانی درخور بحث بود، در کارگاه بحث را شروع می‌کردند. یکی از همین روزها ایشان‌ یکی از داستان‌های مرا به خانه بردند و وقتی برگشتند گفتند این داستان را چه کسی نوشته است؟ من هم خجالتی بودم، ترسیده بودم، سنم از همه کمتر بود. خیلی با خجالت و تردید دستم را بلند کردم و ایشان‌ یک لبخند زدند و گفتند که به سنم نمی‌خورد و فکر نمی‌کردند که داستان را کسی در سن و سال من نوشته باشد. همان‌جا از من خواستند داستان را بلند برای کلاس بخوانم. از آن موقع رابطه‌ی من با آقای خسروی تغییر کرد و ایشان خیلی من را تشویق کردند. بعد هم که من به اینجا آمدم. یک آکادمی هنر در دبیرستان شبانه‌روزی بود که سیستم آن بیشتر مشابه ایران خودمان بود. همه یک رشته‌ای داشتند و من هم رشته نویسندگی را انتخاب کردم.

کار در آنجا چگونه بود؟

سیستم جالبی بود. از صبح تا ظهر کلاس‌های عادی دبیرستان را داشتیم و از ساعت ۱ تا ۵ عصر کارگاه‌های نویسندگی داشتیم که هرروزی بود. خیلی جدی و فشرده بود. هرروز یک تا سه داستان را در کارگاه نقد می‌کردیم. می‌آمدیم سر کلاس و بحثِ عملی می‌کردیم و خیلی برنامه‌ریزی‌شده و جدی بود.

از این ۵ ساعت، چند ساعتش برای خواندن و کلاس بود، و چند ساعت برای تمرین و نوشتن. ویرایش و بازنویسی هم می‌کردیم. آن دوره‌ی نویسندگی من را خیلی تربیت کرد که به خواندن و بازنویسی عادت کنم. بازنویسی چیزی بود که تا آن موقع نه با آن آشنایی داشتم و نه برای من جاافتاده بود. و خلاصه بازنویسی هم یک عادت جدید برایم شد و خوبی آن این بود که سنم نسبتاً کم بود و اینکه به‌عنوان‌ یک نویسنده خیلی تربیتم کرد. و یک‌چیزهایی را برایم تبدیل به عادت کرد.

به چه زبان‌هایی می‌نویسی؟

من از همان سن کم سعی می‌کردم به انگلیسی هم تا حد زیادی بخوانم. از روی علاقه این کار را می‌کردم. انگیزه دیگری نداشتم. و وقتی اینجا آمدم طبیعتاً باید انگلیسی می‌نوشتم. و یک مدتی هم بین فارسی خواندن و فارسی نوشتن و انگلیسی خواندن و انگلیسی نوشتن وقفه افتاد. ولی بعد از سال اول و دومی که اینجا بودم سعی کردم این تعادل را در روند نوشتنم برگردانم. چون برای من مهم فعالیت در عرصه ادبیات فارسی است تا انگلیسی. و سعی کردم فارسی نوشتن را رها نکنم. سال اول وقفه پیش آمد. هر چه بیشتر اینجا ماندم و بیشتر خواندم انگلیسی نوشتن هم بیشتر جزیی از عادت شد. و بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم که انگلیسی فکر کردن و نوشتن راحت‌تر هست. ولی باز سعی می‌کنم آن‌قدر فارسی بخوانم که به محیط ادبی ایران برگردم.

راجع به عادت‌های خواندن و نوشتنت برایمان بگو؟

اول با عادت‌های نوشتن و ویرایش شروع می‌کنم. عادت‌های شخصی‌ام. صبح‌ها را خیلی دوست دارم و آدمی نیستم که شب بیدار بماند و در سکوت شعر بگوید. صبح‌های زود حدود ۴:۳۰ را خیلی دوست دارم. گاهی حتی ۴ بیدار می‌شوم و مقداری برای خودم می‌نویسم که شخصی هستند و جدا. ولیکن داستان‌نویسی را هم دوست دارم همان سحرگاه انجام بدهم. چون سکوت صبحگاهی واقعاً به دل آدم می‌نشیند و اینکه انگار کله انسان هنوز کمابیش خواب است. انگار رؤیاها و خواب‌هایی که دیده هنوز کاملاً از سر نپریده‌اند. و به خاطر همین، حس تخیلم در آن موقع از روز خیلی قوی هست. سحرگاه را دوست دارم، بخصوص چون زندگی دانشجویی آن‌قدر به آدم اجازه نمی‌دهد که در طی روز برای نوشتن وقت بگذارد. عادت دیگر من برای نوشتن فضاهای شلوغ با آدم‌های زیاد هست که هر کسی سرش تو کار خودش هست. این فضا به من ایده‌های زیادی می‌دهد. از روزمره‌ترین مکالمه‌ها، روزمره‌ترین برخوردها و غیره من خیلی الهام می‌گیرم. یک موقع‌هایی وسط همین کافه‌تریای دانشگاه نشسته‌ام که یک دفعه یک مکالمه‌ای را از دور می‌شنوم و همان موقع دفترم را درمی‌آورم و شروع به نوشتن می‌کنم. شده دو-سه خط تا یک پاراگراف و یک صفحه می‌نویسم و آن را نگه می‌دارم و بعدها برمی‌گردم و در یک داستانی از آن استفاده می‌کنم، اقلب در یک زمینه کاملاً متفاوت. مثلاً اگر این مکالمه را از دو دانشجو و یا استاد شنیده باشم ممکن هست در یک داستان در یک زمینه کاملاً متفاوت از آن استفاده کنم.

وقت و سهمِ ویراستن کجاست؟

از لحاظ ویرایش همان‌طور که گفتم من در آکادمی هنر که بودم، در این خصوص خیلی تربیت شدم. نمی‌خواهم بگویم آدم تنبلی هستم، ولی علاقه‌ی من نسبت به داستان‌های خودم زیاد دوام نمی‌آورد. یک داستانی می‌نویسم و شاید دو روز بعد اصلاً دلم نخواهد حتی به آن داستان نگاه کنم. و این حوصله و صبر کم برای داستان‌ها باعث می‌شود که تمایل و پشتکار چندانی برای بازنویسی هم نداشته باشم و فکر می‌کنم چیزی که به خودم خیلی یاد دادم و این همان تربیت نویسندگی هست، این بود که سعی کنم هرچقدر هم با یک داستان رابطه‌ام خوب نباشد و از آن خسته شده باشم، باز هم رویش انرژی بگذارم و حتی به‌عنوان تمرین سعی کنم با آن سر و کله بزنم. و در روند ویرایش به نظر من چیزی که خیلی مهم هست، خواننده خوب داشتن هست. و من مثل خیلی از نویسنده‌ها دایره خواننده‌های خودم را دارم که به‌هرحال یا از سبک نوشتن‌شان راضی‌ام یا یک شباهت‌های سلیقه‌ای و فکری داریم. این دایره خوانندگان و نویسنده ها و دوستانی هستند که به من نزدیک‌اند و سبک من را می‌شناسند، که این خیلی مهم هست و خیلی در روند ویرایش به من کمک می‌کند. اعتماد زیادی هم به آن‌ها دارم و می‌دانم که اگر چیز بدی باشد، دلشان نمی‌سوزد که فکر کنند حالا ناراحت می‌شود و توی ذوقش می‌خورد، بهم نگویند. یکی از نزدیک‌ترین استادانم اینجا جودی فرنک هستند که خودشان نویسنده‌اند و استاد راهنمای من. روی تزم که یک مجموعه داستان به زبان انگلیسی هست با من کار می‌کنند، با سبک من آشنایی دارند و نظراتشان خیلی برایم مهم هست. گاهی هم استاد خسروی اگر وقت داشته باشند. الآن یک سالی هست که ایشان خیلی وقت ندارند ولی در سن پایین‌تر که بودم رابطه نزدیک‌تر بود و از لحاظ مکانی هم فاصله کمتر بود، نظرها و خواندن‌های ایشان خیلی کمک می‌کرد. خواننده‌ی متعهد داشتن در یک مورد دیگر هم به من کمک می‌کند و آن نیرویی هست که من را برای کار هل می‌دهد./ ادامه دارد

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات