مصاحبه با دکتر کاظم ودیعی دربارهٔ کتب تازه‌‌شان (قسمت دوم)

مصاحبه با دکتر کاظم ودیعی دربارهٔ کتب تازه‌‌شان (قسمت دوم)

مدتی است باب مطلب دنباله‌داری زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» را گشوده‌ایم که هم به ادبیات فارسی‌زبان و ادبای فارسی‌زبان به‌ویژه در کانادا و هم به آثار داستانی مرتبط با مهاجرت در ایران می‌پردازد. در ادامه قسمت دوم و پایانی گفت‌وگوی من با ستایشگر امید، دکتر کاظم ودیعی را می‌خوانید که طی سفر اخیرشان به مونترآل (در روزهای پایانی ماه مه و نیز آغاز ژوئن ۲۰۱۸) صورت پذیرفته است.

حرف بزن حافظه!

(قسمت دوم از دو قسمت: جادوی قصه)

گروه ادبیات «هفته»: مدتی است باب مطلب دنباله‌داری زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» را گشوده‌ایم که هم به ادبیات فارسی‌زبان و ادبای فارسی‌زبان به‌ویژه در کانادا و هم به آثار داستانی مرتبط با مهاجرت در ایران می‌پردازد. در ادامه قسمت دوم و پایانی گفت‌وگوی من با ستایشگر امید، دکتر کاظم ودیعی را می‌خوانید که طی سفر اخیرشان به مونترآل (در روزهای پایانی ماه مه و نیز آغاز ژوئن ۲۰۱۸) صورت پذیرفته است.

مثل همیشه با امتنان فراوان استقبال می‌کنیم اگر با ارسال نظرهایتان ما را بنوازید و قول می‌دهیم آن‌ها را به دستشان برسانیم.

بعد از ماجرای پیک تسلی در مورد داستان‌نویسی هم برای ما بگویید؟

بعد از انقلاب دوستان برای من شرح‌حالشان را می‌فرستادند؛ که چگونه بعد از انقلاب معاش خود را تأمین کرده‌اند. از میان این داستان‌ها آنچه مرا بیشتر تحت تأثیر قرار داد: داستان گروهی بود که در شهری رفتند و متوجه بی‌آبی خانواده‌ها در آن منطقه شدند و اینکه لوله‌کشی در آنجا نبود. آب را چگونه به خانواده‌ها برسانند. و بعد کمبود آب آشامیدنی خوب. این گروه دوبه‌دو می‌رفتند آب را از سرچشمه‌ای می‌آوردند و به خانه‌ها می‌فروختند. و این خانواده‌ها به خدمت این گروه محتاج شدند. و مخصوصاً یک بانویی به ایشان کمک کرد. یا داستانی دیگر که افراد دیگری متوجه شدند که از بابت خرید آذوقه نیازی در محله هست. این قصه‌ها را برای من فرستادند. یا قصهٔ انحرافات اعتیادی فلان شخص. قصهٔ دیگری که مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد: (داستان واقعی است) داستان دانشجویی بود که استادش عاشقش می‌شود. همه موافق بودند و تحقیق می‌کنند که کسی مخالفت نکند. از خانه فرار می‌کند و به فرانسه می‌رود و در آنجا تحصیلات عالی می‌کند. اما یک آدمی برای من نوشته که همیشه عازم یک کار دیگری است. و وقفه نمی‌اندازد. من هم اسم داستان را «همیشه عازم فردا» گذاشته بودم. از این نمونه حدود ده تایی رسید و من جمع کردم، جمع کردم.. بعد اظهارنظرهای کوتاه فراوان رسید… فرار برای رسیدن به شهری که دیگر ازآنجا فرار نمی‌کند و جواب امیالش را می‌دهد شهری که اسمش را گذاشتم «خداخواس.»

اما چرا به این شکل؟ دیر و یکجا؛ به جای تدریجی!

پیری و آلزایمر دارد می‌آید… مغز ممکن است به تعطیلی بکشد… من از مرگ هرگز نترسیده‌ام ولی از رنج، زجر کشیده‌ام. شعری هم دارم که خانواده‌ای ویولن فرزندشان را که با عشق برای او خریده بودند را می‌شکنند و این بچه حالت دق پیدا می‌کند. این‌ها را می‌گویم که انگیزه نوشتنم را برایتان بگویم. مدیر سابق مجله کاوه در آلمان خیلی محبت کرد، درحالی‌که ما همدیگر را نمی‌شناختیم. یک سری مقالات تجزیه‌وتحلیل نقد می‌کرد.. به من گفت کاظم شما یک‌چیز دیگری دارید که باید آن را بنویسید. دو سه قصه چاپ شد. متأسفانه مجله بعد از فوت ایشان عوض شد نابود شد. گفتم اینکه نمی‌شود. باید من قصه‌های کوتاهم را بنویسم. اسمش را هم گذاشتم داستانک. و این قصه‌های کوتاه به‌هیچ‌وجه ربط مستقیم با داستان‌هایی که دریافت کرده بودم نداشت، ولی الهامات داشت و تمام این‌ها به یاد نامه‌هایی که برایم فرستادند بود. این قصه‌ها طبیعت اطراف یک انسان را با روزمرگی پیوند می‌دهد.

بخش دوم کتاب این قصه‌ها و بخش سوم نامه‌هاست درواقع نامک‌ها. که خطابی است. ازاینجا من یک‌دفعه رفتم به دنبال قصه دیدم باوجود سنی که دارم قصه‌های اولیه هنوز توی ذهنم هستند و متوجه اعجاز قصه شدم.

و بدین ترتیب این ده جلد تازه چطور سامان می‌یابد؟

اینکه از این هفت جلدی که باقیمانده، سه جلد که الآن درآمده و داستان هست. هفت جلد دیگر هم شعر هست. یکی شعر به فرانسه هست که مال من و همسرم با هم هست. یکی مجموعه سخنرانی‌هایی که انتخاب شدند از تمامی کنفرانس‌هایی که در جاهای مختلف گذاشته بودم. اولین بار راجع به غزلیات آرزوی بزرگ من این بود که بهترین غزل‌های سعدی (اشعار منتخب) را یک روزی چاپ کنم. برای اینکه خیلی چیزها هست که اصلاً لزومی ندارد باشد. آقای شهریار هم همیشه می‌گفتند به نظر من در دنیا فقط حافظ است که شعرهای خودش را دست‌چین کرده و کم و خوب داده. و این قضیه باعث شد که من از میان کنفرانس‌ها یازده تا را انتخاب کردم که ان‌شاءالله بیرون بیاید و از این نمونه داریم و در دست کار است.

یک جمع‌بندی: سه تا داستان تابه‌حال درآمده و چهارمی شعر است. پنجمی نامه‌هاست. پنج‌تای دیگر چیست؟

شعر هستند. یک جلد هست که سه بخش دارد. ترانه‌ها، دوبیتی و نامه‌ها. طرح‌هایی هم دارم که هنوز پخته نیست. ولی درهرحال این‌هایی که آماده دارم به‌تدریج تا جایی که بودجه شخصیم اجازه بدهد. ببینیم چگونه می‌شود. من متوجه شدم در سرودن شعر و نویسندگی لذتی نگفتنی است که هیچ‌کدام از شعرا نمی‌گویند، نویسنده‌ها نمی‌گویند که چه کیفی کردیم این را نوشتیم. این لذت پنهان را من می‌خواهم نمایان کنم. اسمش را هم «لذت نوشتن» گذاشته‌ام. ولی مفصل‌تر از این است که در یک کنفرانس جا بگیرد. و همیشه می‌نالیم که قدرمان را ندانستند. اولین دستمزد یک نویسنده و یک شاعر همان لذت نوشتن است.
دکتر کاظم ودیعی گرامی از شما سپاسگزاریم

 نگاه دکتر محمد استعلامی به داستان‌های تازه دکتر کاظم ودیعی

در روز یکشنبه ۲۷ می ۲۰۱۸ در «انجمن ادبی ایرانیان مونترال» دکتر محمد استعلامی پس از سخنرانی دکتر کاظم ودیعی و پاسخ‌گویی به پرسش‌های حاضران، به سه مجموعه داستان دکتر کاظم ودیعی پرداخت و از جمله چنین گفت:

«این رویه خلاقیت ذهن شما را خبر نداشتیم و می‌خواهم بپرسم چرا از سال‌های دور نشر این داستان‌ها را شروع نکردید؟ کار شما آفرینشی است که هم تازگی دارد و هم پیام تازه‌یی که ما را با خودمان هم بیشتر آشنا می‌کند. آن پیام را باید ما به‌عنوان خواننده داستان‌ها درست دریابیم. من دو سه ماه پیش که نامه شما را دریافت کردم، همان روز کتاب «ماندانا» را از آمازون خواستم و چند روز بعد که رسید با شوق خواندم. زمینه «هم‌روانی» که در آن مطرح کرده‌اید، در ادبیات خود ما هم بوده است اما موارد بسیار نادر. این مثالی که می‌زنم دقیقاً مانند داستان ماندانا نیست، اما برای درک داستان شما زمینه مشابه است. موضوع هم روانی میان مولانا و شمس تبریز. شمس با صداقتی کم‌نظیر از کودکی و نوجوانی خود با ما حرف می‌زند: پدرم و هیچ‌کس دیگر مرا نمی‌شناخت. به پدرم می‌گفتم من و تو مثل این هستیم که تخم مرغابی را زیر مرغ خانگی بگذارند و از پرورش مرغ خانگی جوجه مرغابی درآید. وقتی‌که جوجه‌ها درمی‌آیند و جان می‌گیرند و لب آب می‌روند، جوجه مرغابی به آب می‌زند اما مادر که مرغ خانگی است جرئت شنا کردن ندارد و لب جوی آب می‌ماند. شمس بیشتر عمر در جستجوی کسی بوده است که او را بفهمد. مولانا هم با اینکه تا سی‌وهشت‌سالگی اهل منبر و واعظ و مفسر قرآن و پیش‌نماز است در درون، جستجوی دیگری دارد و انگار می‌خواهد یکی او را از این دستار و قبای مدرسه آزاد کند و هر دو نومیدانه در انتظار کسی هستند که خودشان هم نمی‌دانند چه جور کسی باید باشد؟ در یک لحظه استثنائی که در تاریخ شاید هیچ مشابهی ندارد این دو نفر به هم می‌رسند و هر دو آن نایافتنی خود را پیدا می‌کنند و هر دو گذشته همدیگر را ویران می‌کنند و سر از زندگی تازه‌یی درمی‌آورند. دو تا آدم که این هم روانی را دارند، عشق یا محبتشان هیچ ربطی به این ندارد که دو تا زن، دو تا مرد، یا یک زن و یک مرد باشند. رابطه فراتر از این تن آدمیزاد است و اگر این غربی‌ها این را نمی‌فهمند، من تعجب نمی‌کنم چون این‌ها همه‌چیز را به این چند روز دنیا محدود می‌بینند.

من کتاب دوم، «این‌گونه بود پس» را این روزها گرفتم. این کار دیگری‌ست. شما در این کتاب تصویر روشنی از افراد متفاوت یک جامعه ناآگاه را داده‌اید که دانش و تربیت سیاسی ندارند و با هر هیاهویی می‌پرند بیرون که از دیگران عقب نمانند. جوان ساده‌دل خوشحال می‌شود که در فیلم اخبار تله‌ویزیون همسایه‌ها او را دیده‌اند و همین! مامانش هم توی کوچه راه می‌افتد که: «دیدید پسرمو؟»

وقتی هم که موج تمام جامعه را می‌گیرد، بیچاره آن اقلیت آگاهی که بی‌دلیل پای خود را از خانه بیرون نمی‌گذارد. آن‌ها با راه‌بندان این موج روبه‌رو می‌شوند و خواسته یا نخواسته از خطّ ثابت خودشان بیرون می‌افتند. تصویری که شما در این کتاب دوم به دست داده‌اید یکی از شاهکارهای رآلیسم است اما به یک تعریف تازه‌یی نیاز دارد که باید بگوییم یک عنوان تازه به عنوان‌های فرعی مکتب رآلیسم اضافه می‌کند. نمی‌دانم بگوییم: «رآلیسم سیاسی»؟ «رآلیسم جامعه خام»؟ به‌هرحال کار فوق‌العاده‌یی است که من باید به رفقای حاضر بگویم: حتماً بخوانید. ما را با خودمان آشنا می‌کند و در این داستان‌ها حرف‌هایی هست که پخته‌ترین آدم‌های ما هم باید بخوانند و یاد بگیرند.»

بخش‌هایی از داستان «این‌گونه بود پس»

از بازگشت ماجراجویانه پرویز نه به هراس رفتم نه به تعجب. رون که در لباس نظامی در زد، او را پذیرا شدم. فرزین حیرت کرد. به یأس رفت. و گفت: آن‌همه زحمات برای پوشیدن این لباس بود؟!

از قراری که پرویز گفت هفت ماه است در وطن است در خدمت سربازی در جبهه‌ها. گفت: شما را خبر نکردم چون سودی نداشت. در اروپا چشمم باز شد بر وقایعی که در وطن می‌گذشت. و به نظرم آمد مثل صدها هم سن و سالانم قدمی بردارم بر جا انداختن عدالت. حتی اگر آن عدالت لقب اسلامی داشته باشد. تحصیلم را رها نکردم. خوب هم ادامه دارد. خدمات سربازی را بهانه کردم. تر تا من بیایم، جنگ عراق که شروع شد، عدالت و هر چیز دیگر یادم

است. در خدمت وطن شدن جای آن عدالت را گرفت. این‌یکی حتی چشم مرا بر بیداد انقلاب بست. رفتم به جبهه، وطن که در تهدید بود. دو سه ماه دیگر خدمت نظام من تمام می‌شود. و من به‌راحتی به ادامه تحصیل برمی‌گردم با وجدان آسوده. و کسی جرئت ندارد به من بگوید: لَش. بی‌غیرت. زیرا یک دنیا تجربه اجتماعی کسب کردم. ممکن بود فدا شوم مثل هزاران که شدند اما سبک و آسوده اینک به آخرین مأموریتم می‌روم. اگر برگشتم، دینم را به شما می‌پردازم.

فرزین گفت: به ما دینی نداری تا بپردازی. پرویز گفت: در دین دارم. در را از عاطفه شما دارم. و بعد حرف‌ها رفت به پچ‌پچی بین او و فرزین. و من دیدم که فرزین لبخندی زد و او را بوسید.

پرسیدم: پس من غریبه‌ام حالا؟ جواب داد: نه نه خواهی دید. پرسیدم: مأموریت تازه چیست و به کجاست؟ جواب نداد. حمام گرفت و ناهار خوردیم. و شادان ما را در بغل گرفت و خواهش کرد در اتاق بمانیم و ابداً کنجکاوی نکنیم. فقط اعتماد کنیم به هم چراکه سخت است روزگار.

پرویز رفت. در جا ماندیم من و فرزین. دقایقی بعد گفت: این نسل از سرشتی تازه است و من حتم دارم انقلاب فرومی‌کشد، وطن می‌ماند. اما کشاکش‌ها فرساینده خواهند بود…

***

ناگهان: وطن خفته و جا کرده در نسوج و عروق من هم شد زندگی مقاومت. مأموریت پرویز به پایان رسید. سه ماه بعد تدارک سفر کرد و من را به اصرار با خود برد برای هواخوری. من خوشنود بودم که می‌روند. انگار نیاز داشتم به تنهائی.

***

من به آسودگی‌ها می‌رفتم. گوئی دلم می‌خواست بشنوم و نخواهند ازم که بگویم. گاهی حس می‌کردم پرویز نه‌تنها به جای من ولی به جای قشر وسیعی از مردم مضطرب اما نه پشیمان از انقلاب و جنگ حرف می‌زند.

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات