ادبیات نوروزی؛ حکایت نزاع میان کلاغ و بُلبُل
نخست، بُلبُل هزارآوا با نوای دلنواز خود چَهچَه بزد و جملگی پرندگان و چرندگان جنگل را به وجد بیاورد....
پانزده سال پیش هم، وقتی با خانه و خانواده خداحافظی کردم و تن به یک سفر دور و بی انتها دادم، میخواستم با نوروز شکوفا شوم. آخرین جشن نوروز توی خانه، بزم دل کندن و رفتن بود. خانه پر شد از دوستها و قوم و خویشهایی که برای دید و بازدید نوروزی و خداحافظی آمده بودند و من در میان آنها چقدر احساس تنهایی میکردم.
نخست، بُلبُل هزارآوا با نوای دلنواز خود چَهچَه بزد و جملگی پرندگان و چرندگان جنگل را به وجد بیاورد....
سرش را به عقب برگرداند و گفت: همین پشت، توی همین انبار چوب میخوابیدم. گاهی چیزی میخوردم، گاهی هم ر...
فرامرز اصلانی برایم از سفر میخواند و من به سفر هر روزهام در شهری به وسعت همه دنیا در میان متنوعتر...
مردمسلح دوری خورد؛ نخست از همه دو هنرمند را گلوله باران نمود. بعد با خونسردی به همه مردان و زنان هوت...
خب بابا. کی حالا منو نگاه میکنه؟!. ببین مرد غیرتی خیلی خوبه. اصلاً مرد شل و ول به درد نمیخوره. همی...
میگه این چرت و پرتها رو واسه همین میبندن بهت. آبجی هام و زن داداشام دست به یکی میکنن گاهی. به من...
من سیزیف را خوردم؛ ادغامشده با گوشت و مخلفات و نانمکدونالد. با اولین گاز، وارد چرخه زندگیام شد. ...
سندی مومنی از داستاننویسان و منتقدان باهوش، پیگیر و بیحاشیهای است که از دهه هشتاد، مستمر و آهسته...
بدم میآید که چشمهای بیژن همیشه قرمز است و گاهی روی پشت بام سیگار که میکشد آه میکشد و نگاه میکند...