داستان 255 خبر

بازی روزگار؛ بن‌بستی که باز شد

گریه کودک قطع نمی‌شد و عابران بی‌اعتنا از کنارش می‌گذشتند. شهرام که صدای گریه بچه را می‌شنید. یک‌لحظه ایستاد و با خود فکر کرد بچه به کوچکی او چرا تنها رهاشده و کسی دور و برش نیست؟