نویسنده: خالد بایزیدی (دلیر)
هنگامی که زاده شدم. مادرم کتابی کهنه و زردمانندی را روی بالشم نهاد تا که مبادا جنها مرا با خود ببرند. هر شب میآمد و از افسانههای آن کتاب برایم میگفت تا جنها یارای مقابلهام را نداشته باشند و گوشهایم سرشار از سکوت شوند چنان حالتی به من دست داده بود. که حتی از سایهی گهوارهام نیز میترسیدم. هر وقت پلکهایم را روی هم میگذاشتم، خوابهای ترسناک میدیدم مارو عقرب گهوارهام را لانه خود میساختند و جنها کشان کشان مرا با خود میبردند. گاه به ناگاه جیغ میزدم عرق سردی تمام بدنم را فرا میگرفت…
مادرم هاوار…هاوار «یاحضرت غوث» یا «حضرت غوث» کودکم را بردند… میآمد و تا دم دمای صبح نگهبانیام میداد و از افسانههای آن کتاب برایم میگفت…صبح زود نیز آمادهام میکرد و با عجله دسترنج پدرم را که از طلوع صبح تا شباهنگام در معدن سنگ کار میکرد برمیداشت و به همراه یک حلبی پنیر و کره محلی برای شیخ و ملای مسجد و یا خانقاه محلهمان میبرد تا دعایی برایم بنویسند و بیش از این مارو عقرب گهوارهام را لانهی خود نسازند و جنها کشان…کشان مرا با خود نبرند…
هنگامی که به یقهام نگاه میکردم که چون برگهای درخت، انواع دعا به آن آویزان شدهاند. و پدرم را به خاطر میآوردم. اشک در چشمانم حلقه میبست که آه…چقدر دسترنج و زحمت طاقتفرسا و عرق جبین پدرم به جیب شیخ و ملای محلهمان رفته است.
به زبان کردی
بیره وه ری له دایک بوون
کاتیک له دایک بووم.دایکم کتیبیکی کون وزه ردهه لگه راوی له پشت سه رم دانا تامه باداجندوکه له گه ل خویان بم به ن.هه مووشه ویک ده هات وله ئه فسانه کانی ئه وکتیبه ی بوده گیرامه وه تاکووجندوکه زه فه رم پی نه به ن وگویم پربی له بیده نگی… وه هام لیهاتبووکه ته نانه ت له سیبه ری بیشکه که شم ده ترسام. هه رکه چاوم لیک ده نا خه ونی ئالوزوپه ریشانم ده دیت…مارودووپشک بیشکه که میان ده کرده هیلانه ی خویان و جندوکه کان راکیش…راکیش له گه ل خویان ده بردم وهه رکات وناکاتیک قیژه م لی بلیندده بوو ته واوی جه سته م له سه رئاوده گه را…
دایکم به هاواری «یاحه زرتی غه وس»یا«حه زرتی غه وس»کوره که میان برد…کوره که میان برد… ده هات وتاکوو به یانی له سه رم ئیشکی ده کیشا وله چیروکی ئه وکتیبه ی بو ده گو تمه وه. به یانیش زوو ده یپیچامه وه وبه په له ده س ره نجی باوکمی .که به یانی زووتاشه ودره نگان له مه عده نی به ردکریکاری ده کرد.هه لده گرت وله گه ل ته نه که یه ک په نیربوشیخ ومه لای مزگه وت یاخانه قای گه ره که که مانی ده بردتادوعایه کم بوبنووسن وچیترمارودووپشک بیشکه که م نه که نه هیلانه ی خویان وجندوکه کان راکیش…راکیش له گه ل خویانم نه به ن..کاتیک که ده مروانیه به روک وشانم که وه ک گه لای دار.
دوعای پی هه لواسرابوو. باوکم وه بیرده هاته وه گریانم بوده هات که چون ئاکامی ره نج وزه حمه ت وئاره قی رژاوی ده چیته گیرفانی شیخ ومه لای گه ره که که مان….
ارسال نظرات