دلنوشتهای از ماندانا زندی به نام «تو»
فرشتهای در بهشت نامَت را صدا زد و بعد تو درونِ قلبم بدنیا آمدی. همزادِ من. مانندِ من. آرزوی من. ...
– افشین یادت نره سوغاتیا را برداری – باشه ولی اول از همه بلیطها و پاسپورت و مدارک دیگه رو بذار دم دست. – اصلاً خودم باید بردارم اگر به امید تو بذارم دست از پا درازتر باید بریم اینور و اونور
فرشتهای در بهشت نامَت را صدا زد و بعد تو درونِ قلبم بدنیا آمدی. همزادِ من. مانندِ من. آرزوی من. ...
هرچه ادبیات معاصر فارسی در سطح جهانی ناشناخته است، از آن سمت ادبیات کودک و نوجوان توانسته تا حدی این...
صدای زنگ تلفن را میشنوم … چشمانم را باز میکنم … باید صبح شده باشد … نه…خیلی زود است…نمی خواهم بیدا...
روز آفتابی بود، منازل کنار هم مانع اشعهای خورشید بر بام و در قریهای ده قلندر چاردهی کابل میشد. مر...
حوا درحالیکه دست به کمرش گرفته بود و بر شکم برآمدهای خویش دست میکشید، مقابل ارسی آشهدار ایستاده ...
من سالهای زیادی شعر کلاسیک نوشتم و اختصاصا غزل. اما ادامه ندادم یا به صورت جدی دنبال نکردم. دلیلش ا...
گراناز موسوی متولد ۱۳۵۲ در تهران، شاعر و فیلمساز معاصر ایرانی است. او به جز سرودن شعر به نوشتن نقد ک...
دوست و همکار گیتی دل و نادل ازش پرسید: گیتی جان! خفه نمیشوی سؤالی از شما بکنم. گیتی درحالیکه مشغول...
تهدیگ فقط خوشمزهترین قسمت غذا برای ما ایرانیان نیست. «تهدیگ» نام کتابی است که برای نویسندهاش، نا...