آریانا؛ داستان کوتاه: تکرار مکرر
همین اکنون هم مانند همان روز، در گرفتهام و دودم را میبینم که به آسمان پرواز میکند ...
همین اکنون هم مانند همان روز، در گرفتهام و دودم را میبینم که به آسمان پرواز میکند ...
بچههای عزیز من! وصیت من به شما این است که به منظور بقای خویش در هر کنج و کنار دندانهای خودتان را ...
هارون که مرد ناز پرورده و لایبالی بود و همیش به پول و دارای خواهرش زندگی شبا روزی را گذشتانده بود؛ ث...
ثریا دختر جوان و محصل پوهنحی روانشناسی پوهنتون کابل با جان و دل قبول کرده بود که رحیمه مادر خودش است...
در کلبهی تنگ و تاریک مادر تنهای که دارد و ندارش دو اولادش بود، چراغک تیلی سوسو میزد و سایهی جسم ن...