داستان کوتاه: «خوابِ مرگبار»
چند روزی که منتظر جواب آزمایشگاه بودند، انگار چند ماه گذشت… مهران به مدرسه نمیرفت و از بابت تهیه ...
تنها علاقهمندی رخساره که به جد آن را دنبال میکرد شرکت در دورههای فراگیری باله بود که آن روزها سرآمدشان کلاسهای مادام لازاریان ارمنی بود که برای دخترانی مثل رخساره جذابیتهای خودش را داشت.
چند روزی که منتظر جواب آزمایشگاه بودند، انگار چند ماه گذشت… مهران به مدرسه نمیرفت و از بابت تهیه ...
غریبه سیگاری از پاکت روی میز برداشت. خم شد و نوکش را زد به تیغه گداخته کارد. سیگار گر گرفت. کند و آه...
وحید ذاکری، فعال فرهنگی شهر ونکوور است که هفته در این شماره درباره داستاننویسی و زندگی فرهنگی با ا...
چطور ممکن بود مهناز که اینهمه ادعای پاکدامنی و وفاداری میکرد به من خیانت کند؟ چطور چنین جرأتی کرد...
بعضی وقتها تا صبح، چشم روی هم نمیگذاشت. روزها و هفتههای بعد اوضاعش خیلی خراب شد. شایان دیگر سر کا...
یک ساعت عربده کشیدی حالا دو قورت و نیمت باقیِ؟ کرایه تو بده. مردم جمع شدند و وقتی آقا دید هوا پسِ هز...
پایه و اساس رمان اعتماد بر رویا استوار است. انسانی که برای گریز از تلخی و ناامنی دوران جنگ به خوابه...
به مادر پدرت حق میدم که از من دلخور باشن ولی سوءتفاهم شده و ماجرا را از بیخ و بن وارونه برات تعریف ...
آیلین بر روی ساحل نزدیک اسکله قدیمی بندرگاه و رو به جزیره ایستاده است. آراز از پشت سر نزدیک میشود و...