داستان کوتاه؛ من و سلین و اون دوست چپی
چپ بود! چپی بود! دوستم را میگویم! رفیقم بود! سالهای آزگار تنها زندگی میکرد. زنش ولش کرد و رفت شهر...
فرانسیس آمده بود دیدن برادرش فرانک، به تسلا. فرانک دلشکسته و در عشق سرخورده بود. کیک میوهای که فرانسیس آورده بود، نصفش را خورد و اشارهای سرسری به ماجرا کرد و گذشت.
چپ بود! چپی بود! دوستم را میگویم! رفیقم بود! سالهای آزگار تنها زندگی میکرد. زنش ولش کرد و رفت شهر...
همان چیزی که اتفاق نمیافتد؛ عنوان داستان کوتاهی است که منصور نوربخش آن را به رشته تحریر در آورده اس...
اغلبِ داستانها بهانههایی کوچک دارند برای روایت شدن، اما بسنده نمیکنند به روایت صِرف همان چیز، چون...
برمیگردد به فیسبوک. مگر این عکسها لایک زدن دارد؟! با نگاه به هر عکس، نفس کشیدن برایش سختتر میش...
«هفتهی فرهنگ و ادب» که اولین شمارهی آن به تازگی با موضوع «زن» در کانادا منتشر شده است، با انتشار ...
شانزده سالش بود که پدرش در اوج عصبانیت این را بهش گفته بود. کارلایل تا روزی که این نصیحت پدر را درک ...
«رعنا رهبر» بخشی از داستان خود به نام «پرندهی آبی» را خواند. بعد از آن داستان «تونل» نوشته آزاده خا...
ریاست محترم دادگاه خانواده شعبه… استان… با سلام، احتراماً به عرض میرساند، اینجانب نوشین… فرزند… با ...
Hafteh magazine uses cookies to ensure you get the best experience on our website. Please visit our Privacy Policy page to learn more