داستان کوتاه در گذر زمان
آنگاهی که دختران مکتبی را طرد شده از دروازه علم و معرفت کابل با چشمان پراشک میبینم، تنم تا اعماق رو...
این آقای نکتهبین، دوست سالهای سال ما، آدم بسیار فهمیده و جالبیست که انشاالله اگر عمری باقی باشد بیشتر با او آشنا خواهید شد و به دلتان خواهد نشست. از زمانی که او را شناختهام روز به روز ارادتم به او افزون شده است. از همین روی، هر وقت دلم میگیرد یا از رویدادهای عجیب -که این روزها کم هم نیست- شاخ در میآورم یک راست میروم سراغ ایشان تا دقّ دلم را خالی کنم.
آنگاهی که دختران مکتبی را طرد شده از دروازه علم و معرفت کابل با چشمان پراشک میبینم، تنم تا اعماق رو...
هلهلهای رسیدن بهار دلها را شاد مینمود و امید بیشتر زندگی و تازگی را در مزرعهای دلها میکاشت. نف...
میدونی … قو پرنده عجیبیه … در عین زیبایی و فریبندگی، سمبل عشقه، نماد وفاداری … آخه قو تنها پرنده...
وقتی شاگرد مستری چادری چیندار و فیشنی سلیمه را به شدت کش کرد و وی را بر زمین انداخت، با صدای بلند گ...
هزارتوی تاریکی، پیش و بیش از هر چیز، رمانی است در توصیف انحطاط. در وصف هر آنچه قدرت مقابله با زندگی ...
اختر وارد کوچه که شد همه چیز دستگیرش شد؛ درودیوار گواهی میداد که برای پسر و عروسش اتفاقی افتاده. غذ...
درب را به هم زد و هرچه شوهرش رضا – استاد رضا بنا – صدایش کرد پاسخ نداد. هر روز کارش این بود که از خا...
هوشیدر مثل همیشه در کلاس ساکت نشسته و به تخته سیاه نگاه میکرد. در افکار خود غرق بود و صدای معلم ریا...
دوست دختر جاماییکایم از دور برایم دست تکان داده و بسرعت خودش را در صف به من رساند. لبهایم را میان سی...
Hafteh magazine uses cookies to ensure you get the best experience on our website. Please visit our Privacy Policy page to learn more