داستان کوتاه؛ اشک رئیس جمهور
تا آن روز تا آن لحظهای که آن مادر این سؤال را ازم پرسید؛ واقعاً شخص دیگری بودم. با وجود مادر داشتن، بر موجودیت مادرم پی نبرده بودم.
من دورهی لیسانس را دانشجوی دانشگاه گیلان بودم. آن زمان مهندسی عمران میخواندم و با اینکه رشتهی مور...
ثریا دختر جوان و محصل پوهنحی روانشناسی پوهنتون کابل با جان و دل قبول کرده بود که رحیمه مادر خودش است...
من درست قبل از کریسمس به شهر نقل مکان کردم. تنها بودم و این مسئله برایم کاملا جدید بود. شوهرم کجا رف...
بعضی از آدمها هستند که به اندازهی سالها برایشان حرف داری، اما چشمت که به چشمانشان میافتد، لال ...
عملیات در کافهی مذکور، بهکندی اما موفقیتآمیز طی میشد. کند طی میشد، چون از زمانی که لجر را خریده...
در کلبهی تنگ و تاریک مادر تنهای که دارد و ندارش دو اولادش بود، چراغک تیلی سوسو میزد و سایهی جسم ن...
آن روز احتمالاً سهشنبه بود. یعنی یک هفته از حضورم در برابر قاضی دادگاه انقلاب میگذشت. وکیلم، دکتر ...