قو پرنده عجیبیه؛ درعین زیبایی و فریبندگی، سمبل عشقه
میدونی … قو پرنده عجیبیه … در عین زیبایی و فریبندگی، سمبل عشقه، نماد وفاداری … آخه قو تنها پرنده...
هلهلهای رسیدن بهار دلها را شاد مینمود و امید بیشتر زندگی و تازگی را در مزرعهای دلها میکاشت. نفیسه ذوق سرشار دیدار یار داشت و لباسهای بهتر خود را در بیگ سفریاش جابجا میکرد.
میدونی … قو پرنده عجیبیه … در عین زیبایی و فریبندگی، سمبل عشقه، نماد وفاداری … آخه قو تنها پرنده...
این تنها جملهای بود که این روزها از زبان دنیا میشنید. بهانه میگرفت که با پدرش زندگی کند. چقدر توی...
مرگ برخی آدمها مانند زندگیشان آنقدر مهم است که خود به فصلی از زندگیشان تبدیل میشود. برای شاعر و...
وقتی شاگرد مستری چادری چیندار و فیشنی سلیمه را به شدت کش کرد و وی را بر زمین انداخت، با صدای بلند گ...
– افشین یادت نره سوغاتیا را برداری – باشه ولی اول از همه بلیطها و پاسپورت و مدارک دیگه رو بذار دم...
صدای زنگ تلفن را میشنوم … چشمانم را باز میکنم … باید صبح شده باشد … نه…خیلی زود است…نمی خواهم بیدا...
روز آفتابی بود، منازل کنار هم مانع اشعهای خورشید بر بام و در قریهای ده قلندر چاردهی کابل میشد. مر...
بهمحض اینکه به خانه رسیدیم، خود را گوشهای انداخت. با پشت دستها، چشمهایش را پوشاند. میدانستم به ...
حوا درحالیکه دست به کمرش گرفته بود و بر شکم برآمدهای خویش دست میکشید، مقابل ارسی آشهدار ایستاده ...