داستان 232 خبر

داستان کوتاه: فریاد بی‌صدا

سپیده زده بود و خبر از شروع صبح و روزی دیگر می‌داد. با صدای زنگ تلفن ایوانا از خواب پرید و خواب‌آلود با دست میز کنار تخت را گشت تا گوشی را پیدا کند وقتی آنرا برداشت و دگمه آنرا فشار داد، صدای گرفته پدر را از آن طرف شنید.