رمان ترجمه 23 خبر

داستان کوتاه دو مرد، ترجمه‌ی رضا نجفی

مزرعه‌ی ذرت‌ شبیه‌ دریاچه‌ شده‌ بود. کلبه‌ و باغچه‌ی خدمتکارش‌ نیز زیر آب‌ فرو رفته‌ بود. جریان‌ آب،‌ سقف‌ حصیری‌ کلبه‌ی خدمتکارش‌ را با خود می‌برد و لاشه‌ی شترمرغی‌ را که‌ گویی‌ سر تکان‌ می‌داد، دنبال‌ خود می‌کشاند. خدمتکار، نزد اربابش‌ پناه‌ آورده‌ و کنار او نشسته‌ بود. مرد سرخپوست‌ با آن‌ صورت‌ پهن‌ و خشن‌ خود به‌ نقطه‌ی نامعلومی‌ خیره‌ می‌نگریست. زنش‌ هنگامی‌ که‌ دستانش‌ را برای‌ دعا به‌ سوی‌ تمثال‌ مریم‌ مقدس‌ بلند کرده‌ بود، غرق‌ شده‌ بود.