گزیدهای از داستان «هشت سال کوچ پیاده در جاده خاکی»
آقای جمشیدی گفت که میخواهد عقدش کند و یک زندگی مستقل داشته باشد. خانم جمشیدی میخواست بهزیستی را هر...
هوا ترکیبی عجیبی از رعد و برق و باران و باد است. ملغمهای غیرقابل درک برای آخرین روزهای خرداد. زیر سقف یکی از ورودیهای مترو پناه گرفتهام تا باران قطع شود. برعکس همیشه که موقع باران ترافیک خیابان رفت و آمد اتومبیلها و عابران را مختل میکند، این بار خلوتی و سکوت عجیبی بر میدان هفت تیر حاکم است. چند دستفروش شهرستانی و دو کودک گل فروش هم کنارم ایستادهاند و منتطر به سامان شدن اوضاع جوی.
آقای جمشیدی گفت که میخواهد عقدش کند و یک زندگی مستقل داشته باشد. خانم جمشیدی میخواست بهزیستی را هر...
راث در آنسوی زندگی خانوادگی، زندگی حرفهای شایسته توجهی دارد. بیش از همه نویسندگان انگلیسیزبان جای...
وقتی میگم تقصیر خودشه، قبول نمیکنی. نمیخواد باور کنه که دیگه پیر شده. اصلا چطور تنها اونجا زندگی ...
فرهنگی که ما در آن بزرگ شده ایم، عشق و وابستگی، گذشت و فداکاری و بخشش را به عنوان صفات مثبت به ما مع...
سه عنوان پرفروش بازار کتاب کانادا در ماه می ۲۰۱۸ در ادامه معرفی میشود که گردآوری و ترجمه آن برعهده...
قطرات اشک از چشمان مسعود جاری شد و سرش را شور داد. نسترن با ناله و فریاد بلند ترکه پرندهها را در لا...
بچه پای پدر را میچسبد. از مرد خواهش میکنم بنشیند. نگاهم نمیکند. بعد از مکثی طولانی میگوید: میگه...
کتاب «این مردم نازنین» درواقع مجموعه خاطرات جالب و شنیدنی برخورد و تعامل رضا کیانیان بازیگر سینما با...
نسترن وحشت زده از خواب پرید و گفت: خدا دیدار دوبارهای آنها را نصیب ما کند. خواب عجیبی دیدم. در خوا...