خبرهای نویسنده


و سلول انفرادی ...

ترجیحم این بود که با مقایسه‌ی دو تصویر شروع کنم؛ اول، تصویر مردی (یونس) که در آغاز رمان از تپه‌‌‌ای مشرف به ترمینال جنت‌آباد بالا می‌رود، نفسش به شماره می‌افتد و می‌ایستد، شش‌هایش می‌سوزد، رگ سرش نبض دارد، به آسمان نگاه می‌کند. دست‌هایش را به کفلش می‌گذارد و

سرپناه
سرپناه

وقتی چمدان بستم... چمدان بستم؟ و ترک دیار کردم... ترک دیار کردم؟ وقتی فرود آمدم در سرزمینی سرد و پهن...