گفت‌وگوی فرشته احمدی با افشین زردین:

دنیایی را که دلم ‌بخواهد، خلق می‌کنم

دنیایی را  که دلم ‌بخواهد، خلق می‌کنم

افشین زردین از اوایل دهه‌ی هشتاد به طور حرفه‌ای نقاشی را شروع کرد. خودش می‌گوید همان موقع هم رگه‌هایی از انتزاع در کارهایش پیدا بوده. زردین تا امروز مجموعه‌های زیادی را کامل کرده، نمایشگاه‌های زیادی را برپا کرده و کارهایش بسیار متنوع بوده‌اند، اما انتزاع هرگز او و قاب‌هایش را رها نکرده است. شاید برای او رهایی در انتزاع است. لیلی گلستان، اولین گالری‌داری که کارهای زردین را در گالری «گلستان» به نمایش گذاشت، بعد از اطلاع از این‌که زردین به زودی (امیدواریم به زودی) در تورنتو نمایشگاهی از آثار تازه‌اش برپا خواهد کرد، برایمان نوشت: «یک روز جوانی، خوشرو و خوشحال وارد گالری شد و با لبخند از من خواست کارهایش را ببینم و اگر دوستشان دارم برایش نمایشگاه بگذارم، کارهایش را دوست داشتم؛ آبستره‌هایی بسیار خوش‌ترکیب وخوش‌رنگ. و به این ترتیب افشین زردین شد یکی از هنرمندان گالری گلستان و چندین مجموعه‌دار کارهایش را خریدند.»

 

 

افشین زردین گرامی، اگر موافقی در طول این گفت‌و‌گو نگاهی داشته‌باشیم به روند کارهایت؛ به این‌که از کجا شروع کردی، چگونه پیش رفتی و اکنون در چه نقطه‌ای ایستاده‌ای؟

 

افشین زردین: تحصیلات آکادمیک من نقاشی نبوده، من در دانشگاه گرافیک خوانده‌ام. اما کارم را به عنوان نقاش خیلی زود شروع کردم. اولین باری که مجموعه‌ای را کامل کردم و فهمیدم خوب شده، دقیقا توی ذهنم است. به این علت که همان‌موقع‌ها مدام یک آلبومی از شهرام ناظری را گوش می‌کردم که برای من خیلی خاص بود و با کارهای دیگرش فرق داشت.  تلفن کردم به دوستی و گفتم: «نقاشی‌ها شد!» هنوز هم این «شدن» برایم خیلی مهم است. در جلسات شعر هم همیشه سوالم از شاعر همین است: «به نظر خودت شده یا نه؟» خلاصه به رفیقم گفتم این نقاشی‌ها شده‌اند، حتی اگر همه مخالف باشند، خودم اطمینان دارم که شده‌اند. تعدادش که قابل ارائه شد پیش یکی، دو تا گالری‌دار رفتم. همان موقع هم قرار بود با دوستی توی کرج نمایشگاه گروهی بگذاریم، پوستر نمایشگاه گروهی را هم طراحی کرده بودم و رفته بودم که پرینتش کنم.  یک روز کامل با پیک موتوری به تمام گالری‌ها سر زدم. وقتی رسیدم به گالری گلستان شاید مثلا هفت بعد از ظهر بود. لیلی گلستان را به چهره نمی‌شناختم. اما زود فهمیدم که دارم با خودش حرف می‌زنم. بهم گفت سی‌دی کارهایم را برایش بگذارم تا سر وقت تماشایشان کند. من‌ومن کردم و گفتم:«نمی‌شود همین الان با هم ببینیم؟» آنجا لپ‌تاپ نداشتند و خلاصه قرار شد بروم سر کوچه و عکس کارها را پرینت بگیرم. سر کوچه که چه عرض کنم! رفت و آمدم کلی طول کشید. تا خیابان دولت پیاده رفتم و تمام پولی را که برای پوسترهای نمایشگاه گروهی کنار گذاشته بودم دادم و کارها را پرینت کردم. دو تا مجموعه بودند؛ یکی مجموعه‌ی «رویش خورشید» و دیگری هم مجموعه‌ی «من نقاشی را می‌پوشم» که نقاشی روی لباس بود. وقتی برگشتم خانم گلستان داشت می‌رفت. پرسید: «این‌ها را به کسی هم نشان داده‌ای؟» گفتم: «نه هنوز.» گفت: «پس به کسی نشان نده. من بهت وقت می‌دهم برای نمایشگاه.» پرسیدم: «کی؟» دفترش را نگاه کرد و گفت: «چهار ماه دیگر.» این شد اولین نمایشگاه جدی من. خیلی از کارها روی کاغذ بودند اما استقبال نسبتا خوب بود. یکی از کارهایم را هم داریوش شایگان خرید که همیشه باعث افتخارم است. یک روز قبل از افتتاح خانم گلستان زنگ زد و گفت: «باز هم کار داری؟ یکی آمده و قبل نمایشگاه چند تا از کارهایت را خریده و برده.»

مجموعه‌ی «رویش خورشید» - نام اثر:آشفته در بند - از مجموعه‌ی داریوش شایگان

 

قبل از این‌که برگردیم به روند نقاشی‌هایت، دلم می‌خواهد سوالی را مطرح کنم که ذهنم را درگیر کرده؛ تو شاعر هم هستی. آیا این دو  زمینه‌ی کاری بر هم تاثیری دارند، یعنی بین این دو جهان پلی وجود داشته یا دارد؟

افشین زردین: من خیلی قبل از این‌که نقاش  باشم، شعر می‌گفتم. مجموعه شعرم زودتر از اولین نمایشگاهم چاپ شده بود، البته زمان سرودن شعرهای آن مجموعه، بسیار قبل از زمان چاپشان بود. با این حال در کاهاری اولم مثل «رویش خورشید» عناصری مثل خط و فونت فارسی را نمی‌بینید، ولی تاثیر ادبیات و شعر بر نقاشی‌ام غیر قابل انکار است. بعدها این تاثیر بیشتر هم شد و ادبیات واقعا به شکل فیزیکی هم وارد کارهایم شد.

 

 

خب قدمی بعدی به عنوان نقاش کی برداشته شد؟

افشین زردین: «رویای یک کودک تنها» مجموعه‌ی پنجم بود. وقتی این مجموعه را کار می‌کردم  معلم مهدکودک بودم و با بچه‌ها رنگ‌بازی می‌کردم. گمانم اصلا ایده‌‌ی این مجموعه را از همان نقاشی‌های بچه‌ها گرفتم... این‌جا دیگر من نقاشم. نه فقط به خاطر کیفیت کارهایم، به خاطر سبک زندگی‌ام و روابطم و گمانم کمی هم به خودم غره شده بودم. انگار از زندگی راضی بودم و چیزی که می‌خواستم اتفاق افتاده بود. متاسفانه اکثر کارهای این مجموعه قبل از ارائه در نمایشگاه فروخته شد. یادم می‌آید یک روز امیرحسین اعتماد بهم گفت: «تو چرا این‌قدر می‌پری؟ اسمت را باید بگذاریم Jumper .» انگار به نظرش کارها و مجموعه‌هایم خیلی با هم متفاوت بودند. همان موقع‌ها مجموعه‌ی «زیرسیگاری» را کار کرده بودم و هیچ ربطی به قبلی‌ها نداشت. انگار از انتزاع برگشته بودم و کمی فیگوراتیو شده بودم. معمولا برعکسش اتفاق می‌افتد. در مجموعه‌ی «زیرسیگاری» آن انتزاع کمی رنگ باخته بود انگار و برخلاف بقیه‌ی مجموعه‌هایم، تک‌تک تابلوها اسم دارند و برای اولین بار روی متقال خام کار کردم. هم در این مجموعه و هم در مجموعه‌ی بعدی پارچه‌ی بوم خام است. می‌خواستم همه چیز بکرتر باشد. این مجموعه هم به نمایشگاه نرسید و کل کارها را گالری «اثر» خرید.

 مجموعه‌ی بعدی‌ام  «مردگان عمودی» بود و می‌دانستم نمی‌توانم جایی آن را ارائه بدهم. اما برایم مهم نبود و باید این نقاشی‌ها را می‌کشیدم. در تمام کارهای این مجموعه هم متقال خام به کار برده شده. برخی از کارها اسم دارند و ابعاد بعضی‌هایشان خیلی بزرگ است. البته همان‌طور که گفتم به خاطر سانسور قابل نمایش نبودند. فقط یکی از کارهای این مجموعه را صادق تیرافکن خرید.

با این‌که می‌دانستی هیچ شانسی برای ارائه‌ی این مجموعه در ایران نداری، اما اصرار داشتی این نقاشی‌ها را بکشی.

افشین زردین: من چیزی را که باید می‌کشیدم، باید می‌کشیدم.

 

 

چرا این مجموعه را با خودت به کانادا نیاوردی؟

افشین زردین: من خیلی ناگهانی و سریع بیرون زدم و مدتی هم در ترکیه بودم. اما بالاخره یک روزی می‌آورمشان.

مجموعه‌ی بعدی‌ام به اسم “Just Kill” اول اسمش «در غزه بُکش» بود و به همان زمان بمباران غزه بر می‌گردد. در این کارها و در این دوره سوژه‌‌محورتر بودم. نمی‌شود گفت فیگوراتیو، چون خیلی هم فیگورهای دقیقی نکشیده‌ام. این مجموعه را همراه مجموعه‌ا‌ی دیگر در «خانه‌ی هنرمندان» نمایش دادم. نام مجموعه‌ی بعدی‌ام «روزمرگی» بود و باز هم در گالری گلستان ارائه شد. این کارها در سال ۲۰۰۹ کشیده شده‌اند و  الان که نگاهشان می‌کنم، می‌بینم با کارهای دیگرم بسیار متفاوتند.

 

به ماجراهای سال ۱۳۸۸ ایران ارتباطی دارند؟

افشین زردین: نه... قبل از آن ماجراها کشیده شده‌اند، اما به یک چیز دیگری مربوطند؛ آن موقع سی‌دی «شهر خاموش» کلهر تازه بیرون آمده بود که قطعه‌ی اول آن در مورد کُردها و بمباران حلبچه بود. مجموعه‌ی “Just Kill”  کاملا تحت تاثیر این موسیقی است. حتی  وقتی سری دوم این مجموعه را در «خانه‌ی هنرمندان» به نمایش گذاشتیم یادم است همان کار کلهر را هم پخش کردیم و مسئول آن‌جا آمد و اعتراض کرد، چون از دید ایشان آن موسیقی مناسب حال و هوای نمایشگاه نقاشی نبود. «روزمرگی» بعدها در نمایشگاهی انفرادی در گالری گلستان هم ارائه شد.

مجموعه‌ی بعدی‌ام “New mode in my country” بود. سر مجموعه‌ی «زیرسیگاری» صدها مقاله خواندم در مورد سیگار و الکل و ... برای این مجموعه هم کار شاقی که بر دوش خودم گذاشته بودم گوش کردن ترانه‌های ساسی مانکن بود، ساسی مانکن و امثالهم. این مجموعه اصلا درباره‌ی سر و شکل جدید مردم است. توی خیابان همه همین شکلی شده بودند. بخصوص دخترها کاملا سر و شکلشان دگرگون شده بود.

این کارها هم در ایران قابل ارائه نبودند، چند تایشان در یک گالری زیرزمینی فروخته شدند. فضاها همه خاکستری‌اند و تک‌بعدی.

مجموعه‌ی بعدی‌ام «نظم نوین جهانی در قلب من» بود که آن هم در گالری گلستان عرضه شد. این مجموعه از نظر تکنیک با کارهای قبلی کاملا متفاوت است؛ پارچه چسباندم و نگین زدم و ریاضت کشیدم و در دومین نمایشگاه «جوانان پیشرو» که در موزه‌ی ملت برگزار شد، تنها کارهایی که خیلی نظر دکتر سمیعی‌آذر را جلب کرد چند تا از کارهای همین مجموعه بودند.

مجموعه بعدی‌ام «کفش‌های پاشنه‌بلند روی فرش‌های مادرم» بود. البته این دو تا مجموعه با هم در گالری گلستان نمایش داده شدند. آخرین مجموعه‌ای هم که در ایران کار کردم «سگ‌ها و عشق» بود که ارائه هم نشد و من از ایران بیرون زدم. چند تا از نقاشی‌های این مجموعه را هم همان‌جا در ترکیه کشیدم و در گالری آک‌دنیز آنکارا در یک نمایشگاه گروهی ارائه‌شان دادم. این مجموعه هم در ترکیه مانده و باید منتقلشان کنم به این‌جا. حالا که به عکس‌هایشان نگاه می‌کنم می‌بینم ازشان حسابی فاصله گرفته‌ام و دیگر آن آدم نیستم.

البته باید قبل از مجموعه‌ی «سگ‌ها و عشق» به مجموعه‌ی «سیزده پیکر سلیمانی برای سروناز که میل چمن نکرد» می‌پرداختیم که جزو جدی‌ترین مجموعه‌های من است و در گالری گلستان نمایش داده شد. به این مجموعه هم به خاطر ستاره‌های شش‌پرش گیر دادند. آن موقع هم از این سمبل‌ها خوشم آمده بود، از شکل و شمایل دعانویسی در ترکیب با فضای مدرن غربی و ...

 

جز آن مجموعه‌ای که کلا نمایشش ندادی و می‌دانستی قابل نمایش در ایران نیست، باز هم تجربه‌ی سانسور و گیروگرفت‌های ارشادی را داری؟

افشین زردین:  بله، در مجموعه‌ی سوم یا چهارم، زمانی که ارشاد گفته بود قبل نمایشگاه باید پرینت کارهایتان را بفرستید تا برای ارائه مجوز بگیرید، مجموعه‌ی «من نقاشی را می‌پوشم» که نقاشی روی تی‌شرت  و لباس بود و می‌شد واقعا پوشیدشان، به ارشاد ارائه شدند. بعضی‌ از این کارها دو رو کار شده بودند و در کل انتظار داشتم کل کارهای این مجموعه بیشتر سروصدا کند. اما از ۸۰ اثر ارائه‌شده برای دریافت مجوز فقط ۱۶ یا ۱۷ اثر از نظر ارشاد قابل ارائه در نمایشگاه تشخیص داده شدند.

 

 

اگر این‌جا نمایشگاهی داشته باشی، از آثار قدیمی‌ات هم کاری را عرضه خواهی کرد؟

افشین زردین: نمی‌دانم و گمان نکنم. در واقع درباره‌ی نمایشگاهی که احتمالا در تورنتو خواهم داشت چیز زیادی فعلا نمی‌دانم و هنوز تصمیم نگرفته‌ام که چه کارهایی را نمایش دهم. چند تا کار هم دارم که شکل نهایی ارائه‌شان چاپی است. سه تا از این کارها در گالری آک‌دنیز هم نمایش داده شدند. این کارها ترکیبی از عکاسی، خوشنویسی و مونتاژند و از لایه‌های زیادی تشکیل شده‌اند. این مجموعه اسم ندارد اما به یک شکلی دارد فرهنگ مردسالارانه، زن ستیز ایرانی- اسلامی را نمایش می‌دهد که زن باید در پستو و در پرده  باشد. توی این کارها گاهی زن‌ها را قایم کرده‌ام پشت آیه‌های خوشنویسی‌شده.

 

 

ترکیب تذهیب‌های قرآنی و زن برهنه احتمالا صدای خیلی‌ها را درمی‌آورد.

افشین زردین: نه... این‌ها فقط تذهیب‌اند، تذهیب قرآنی نیستند. البته من در جاهایی از آیه‌های قرآنی هم استفاده کرده‌ام اما این تذهیب‌‌ها صرفا تذهیب‌اند. این مجموعه هنوز اسم ندارد و همان‌طور که گفتم در مورد ارائه‌ی این مجموعه مشکوکم. توی این مجموعه مردها انگار خیلی جا افتاده‌اند اما از زن‌ها راضی نیستم... یعنی از کل مجموعه هنوز راضی نیستم.

 

با وجود تفاوت‌هایی که در کارهایت به چشم می‌آیند و خودت هم اشاره کردی به این موضوع، اما انگار از همان ابتدا تکلیفت با خودت روشن بوده، انگار انتزاع برایت پاسخی بوده برای جهانی که نمی‌شود پاسخی متداول برایش یافت.

افشین زردین: نه. من قبول ندارم این حرف را. ببین من کلا خودم آدم انتزاعم. زندگی‌م هم انتزاعی است اما خیلی خودم را درگیر این سوال‌ها نکرده‌ام. هدفم دقیقا خلق جهانی بوده که می‌خواسته‌ام. برایش اسمی هم ندارم و مایل هم نیستم اسمش را درد بگذارم یا رنج یا... شاید بشود گفت من در این کارهایم یا اصولا در نقاشی کردنم اهل اغراقم. گاهی نقاش‌ها برای ایجاد هیجانات بیشتر فرم‌های اغراقذآمیز را به کار می‌گیرند، برای بیان احساساتی بیشتر از حد معمول و این همان اکسپرسیونیسم است؛ یعنی اغراق در فرم‌ها برای بیان معانی و مفاهیم بیشتر. من آدم اکسپرسیوی هستم. وقتی اغراق از حد می‌گذرد به انتزاع تبدیل می‌شود. یعنی فرم‌ها از حالت طبیعی درمی‌آیند.

اما چیزی که مرا وا می‌دارد تا شیوه‌ی بیانم را انتخاب کنم، سوژه است. سوژه مجبورم می‌کند شیوه‌ی بیانم را انتخاب کنم. شیوه‌ی بیانی که گاهی فیگوراتیو است و گاهی آبستره و گاهی اکسپرسیونیسمِ انتزاعی. اصلا اسمش هم مهم نیست. «مردگان عمودی» یک جور پورنوگرافی نقاشانه است. «سیزده پیکر سلیمانی...» یک جور دنیای مدرن ترکیب‌شده با دعانویسی است. این مجموعه‌ی آخرم که هنوز اسم ندارد، یک جور ترکیب خوشنویسی و تذهیب و ... است. «نظم نوین جهانی در قلب من» هنر کیچ است. «زیرسیگاری» کلا به سمت پاپ آرت می‌رود. منظورم این است که نباید دنبال اسم خاصی گشت. درستش این است؛ من هر آنم که سوژه مجبورم ‌کند باشم.

 

سوژه‌هایت از کجا می‌آیند؟ بعید می‌دانم سوژه‌ای سراغت بیاید که مجبور بشوی به شیوه‌ی هایپررئالیسم بیانش کنی.

افشین زردین: از آینده خبر ندارم. وقتی مجموعه‌ی پنجم را کار می‌کردم، هیچ‌وقت... هیچ‌وقت به ذهنم خطور نمی‌کرد مجموعه‌ی هفتم یک جور پورنوگرافی سانسور‌شده باشد و هرگز فکر نمی‌کردم دخترهای مد روز را این همه ‌بی‌روح و تخت بکشم.

 

 

کمی روی همین مجموعه مکث کنیم؛ همین دختران مد روز. چرا آن زمان زن‌ها را آن شکلی دیدی؟

افشین زردین: خب... تیپ آدم‌ها آن موقع شروع شده بود به این شکلی شدن... موها همه بلوند، لب‌ها و دماغ‌‌ها اغراق‌آمیز و عمل‌کرده، مانتوهای کوتاه و تنگ. جامعه پر شده بود از فیلم‌های سکسی دختر و پسرهایی که روابط خصوصی‌شان را جار می‌زدند. یعنی فرهنگ جامعه داشت آن شکلی می‌شد.

 

آن سرکشی را مقدمه‌ای برای اتفاقات امروز ایران نمی‌بینی؟

افشین زردین: نمی‌دانم. آن سال‌ها که من این مجموعه را کشیدم قرار نبود کسی ۱۲ سال بعد چنین سوالی را ازم بپرسد. اما بستر فرهنگی جامعه داشت رو به یک جور بی‌اخلاقی می‌رفت و شاید... شاید داشت زمینه‌سازی می‌شد برای این چیزی که شما الان داری مطرح می‌کنی. ولی من آن سال به این فکر نمی‌کردم. من آن جریان را نوعی بی‌اخلاقی می‌دانستم تا پایه و بنیادی برای اتفاق این روزها و مبارزات مردم برای آزادی پوشش.

 

 

در فیلم dreamers هم، مرزی نازک ترسیم می‌شود بین بی‌اخلاقی‌ای که تو می‌گویی و انقلاب مِی ۱۹۶۸که داشت اتفاق می‌افتاد.

افشین زردین: نه فرق می‌کند... نه... اصلا این مقایسه را قبول ندارم. ما در ایران زندگی می‌کردیم و خیلی متفاوت بودیم. ما یک مشت بی‌فرهنگ بودیم که می‌خواستیم فیلم‌های سکسی دوست‌دخترهایمان را نگاه کنیم. این زمینه‌سازی برای ایجاد یک انقلاب نیست... این صرفا بی‌اخلاقی است. من مجموعه‌ام را بر این اساس کار کردم. این تابوشکنی نبود، صرفا بی‌خلاقی بود. اصلا آدم ایده‌آلیستی نیستم اما تو نمی‌توانی آن اتفاق‌ها و آن فضا را ربط بدهی به جنبش ۱۴۰۱. چون در واقع داری با توجه به اتفاقی که افتاده، نتیجه‌گیری می‌کنی. ۱۲ سال پیش چنین معنایی نداشت. من آن سال‌ها، در آن مجموعه فقط داشتم چیزی را که می‌دیدم ترسیم می‌کردم. نه تحلیلی داشتم و نه راه‌حلی. این مجموعه فقط یادآوری است. یادآوری اتفاقاتی که روی می‌دادند و الان هم ترجیح می‌دهم یک گفت‌وگوی نقاشانه نرود به سمت گفت‌وگویی درباره‌ی ساختارشناسی فرهنگی.

 

هنرمند تصویرش را از جامعه ارائه می‌دهد و همین ارائه‌ی دقیق مثل آینه‌ای پیش روی جامعه قرار می‌گیرد تا آن را به خودش بشناساند. موافقی؟

افشین زردین: به هر حال این کارها مربوط به سال‌ها پیش است. بعدها... وقتی زنده نبودم می‌شود از این قصه‌ها ساخت. اما حالا که زنده‌ام و می‌توانم نظر بدهم اعلام می‌کنم که آن سال‌ها نگرشی وجود نداشت در مورد انقلاب و مهسا و جنبش. شاید من صرفا زودتر از بقیه‌ی آرتیست‌ها نسبت به چیزی که می‌دیدم عکس‌العمل نشان دادم و هشدار دادم... هشدار هم نه... اعلام کردم که ما داریم این شکلی می‌شویم... و در ضمن سوژه‌ی خوبی بود برای نقاشی. فرهنگمان داشت عوض می‌شد، تیپ‌ها و مدها کاملا دگرگون شده بودند و می‌رفتند به سمت پوک شدن... به سمت تهی شدن و خالی شدن. تازه آن موقع هنوز اینستاگرام هم وجود نداشت که این روند را تشدید کند اما اگر تیزبین بودی می‌دیدی این پوچ شدن و بی‌‌روح شدن را.

 

 

آیا این اتفاق مختص ایران بود یا در جهان هم شاهد همین تغییرات بودیم؟

افشین زردین: این دقیقا مد جدید کشور من بود. من در کرج زندگی می‌کردم و دختر و پسرهای محله‌مان را می‌دیدم که داشتند تغییر می‌کردند و اصلا کاری ندارم که آن مدها را از ماهواره می‌آوردند یا از کجا... من فقط چیزی را که در خیابان دیدم به تصویر کشیدم؛ عین یک مستند. من آن روز آن نقاشی‌ها را کشیدم و تمام. من در زمان حال زیستم و در زمان حال نقاشی کردم. من که پیشگو نیستم. این‌ها فکرهای توست. من نقاشم و معتقدم هنر اجتماعی به هیچ دردی نمی‌خورد. اگر در مورد درد اجتماع حرف می‌زنی، دو حالت دارد؛ یا مردم آن جامعه به درک و شعوری رسیده‌اند که آن چیزی را که تو می‌گویی، می‌فهمند که در آن صورت تو مجبور نیستی بیانش کنی، چون نیازی نیست چیزی را ابراز کنی که همگی به آن اذعان دارند و اگر مردم حرفت را درک نمی‌کنند، پس داری مزخرف می‌گویی چون اگر به عنوان هنرمند مثلا تیزبین‌تری و از چیزی حرف می‌زنی که بقیه آن را نمی‌فهمند، پس دلیل گفتنت چیست؟

بسیاری از نقاشی‌هایم هم که اصلا هیچ‌جوره در تحلیل اجتماعی تو جا نمی‌گیرند؛ مثل مجموعه‌ی «کفش‌های پاشنه‌بلند»، «رویای کودک تنها»، «پرسه در خاک غریب»، «رویش خورشید»، «سنگ صبور». این‌ها هیچ ربطی به تحلیل اجتماعی تو ندارند. آن‌هایی هم که به نظر تو اجتماعی آمده، نه حاوی راه‌حلند، نه چندان خودآگاه. هر چیزی که هنرمند را آزار بدهد او را سوق می‌دهد به سمت کار کردن؛ شکست در عشق، سوگ، دیدن جامعه‌ی بیمار... هر چیزی که باعث ایجاد درد بشود.

 

 

درد و انتقاد به هم مربوط نیستند؟ اصلا یکی نیستند؟

افشین زردین: نه.یک جایی، یک چیزی مرا آزار داده و من با شیوه‌ای که بلدم تلاش کرده‌ام بیانش کنم. همین! و این‌که چرا گاهی مجموعه‌هایم خیلی با هم متفاوتند بستگی به این داشته که در آن دوره کدام سوژه بیمارم کرده و خواب را از سرم پرانده.

 

چه موقع‌هایی نقاشی می‌کنی؟

افشین زردین: فکر می‌کنم از مجموعه‌ی چهارم، پنجم به بعد، دیگر هر روز نقاشی نمی‌کردم. شاید این اتفاق از مجموعه‌ی «زیرسیگاری» شروع شد. دقیقا شش ماه فقط می‌خواندم، فیلم می‌دیدم، پرسه می‌زدم و یادداشت بر می‌داشتم. انگار شش، هفت ماه تبدیل می‌شدم به یک محقق تمام‌وقت و بعد در چند روز نقاشی‌ها را می‌کشیدم، مجموعه را کامل می‌کردم و کنارش می‌گذاشتم. حداقل در مورد «زیرسیگاری» که سیزده، چهارده تا کار است، دقیقا همین اتفاق افتاد؛ در یک هفته شاید هم ده روز کل پروژه انجام شد. نقاشی‌های مجموعه‌ی «نظم نوین جهانی در قلب من» و مجموعه‌ی “New Mod” به سرعت کشیده شدند.

 

 

بعد از مهاجرتت به کانادا چقدر طول کشید تا برگردی به کسوت هنرمندی که هستی؟

افشین زردین: چند ماه اول یک دوره‌ای مشغول نقاشی شدم، اما دیدم چاره‌ای ندارم و باید کار کنم و پول دربیاورم. کاری که آن‌جا می‌بینید و قاب شده، جزو همان کارهای اولیه است. بعد دو، سه سال فاصله افتاد و مشغول کار و درآمد شدم و نتوانستم نقاشی کنم. از وقتی که توانستم زمان و وقت داشته باشم برای کار، دوباره نقاشی کرده‌ام.

 

در کارهای اخیرت نوشتار و خوشنویسی خیلی به چشم می‌آید.

افشین زردین: بله...  در یک‌سری از مجموعه‌هایم خط و نوشته زیاد دارم. چون رابطه‌ام با ادبیات همیشه خوب بوده. اگر در این سه، چهار کار اخیرم سمبل‌ها و چیزهایی می‌بینی که تکرار می‌شوند، به ناخودآگاهم برمی‌گردد. اما در همه‌ی این کارها دارم دنیایی را که دلم می‌خواهد خلق می‌کنم. توی این نقاشی‌ها دنبال دنیایی که خودت می‌شناسی نگرد. این‌ها همین‌اند که می‌بینی! همینی که هستند و می‌بینی! دنبال مولفه‌های اجتماعی خودت  نگردد. این‌جا جهان‌هایی تودرتو از ادبیات، شعر، لکه، جنگ و... می‌بینی. مولفه‌هایش از این جنس‌اند. در کارهایی مثل مجموعه‌ی «زیرسیگاری» شاید بشود صراحتی پیدا کرد که مثلا می‌گوید «این، این است!» اما در این کارها چنین صراحتی وجود ندارد و هر کسی می‌تواند برداشت خودش را داشته باشد. در ضمن در مورد مجموعه‌های کامل‌شده  شاید بیشتر بتوانم تبیین کنم که مثلا چه کرده‌ام یا دنبال چه دنیایی بوده‌ام، اما این مجموعه هنوز تمام نشده.

 

می‌توانیم امیدوار باشیم که به زودی نمایشگاهی در تورنتو برگزار کنی و این مجموعه را آن‌جا ببینیم؟

افشین زردین: دو، سه تا مجموعه‌ی تقریبا آماده دارم، اما هنوز در موردشان به تصمیم قطعی نرسیده‌ام که آیا دلم می‌خواهد نمایششان بدهم یا نه. راستش دارم مجموعه شعرم را جمع‌وجور می‌کنم برای انتشار، شعرهایی که در این سال‌ها سروده شده‌‌اند و به جز آن، شاعری ترک یافته‌ام که اشعارش را خیلی دوست دارم  و مشغول ترجمه‌ی آن‌ها به فارسی‌ام. از این کار لذت می‌برم و زمان زیادی را صرفش می‌کنم. به همین دلیل در مورد نقاشی‌هایم هنوز به نتیجه نرسیده‌ام.

 

 

به نظرت کارهایت در  سرزمین جدید با مردم و پیشینه و فرهنگ جدید، فهمیده می‌شوند؟

افشین زردین: فهمیدن ادبیات فارسی شاید به دانستن پیشینه و فرهنگ و تاریخ نیاز داشته باشد، اما نقاشی فارغ از این چیزهاست. نقاشی هم مانند موسیقی زبانش جهانی است و برای درکش به آن پیشینیه نیاز نداریم. فقط اثر است که با تو حرف می‌زند و هیچ نیازی به تفسیر به آن معنایی که در ذهن توست نداریم. تفسیر تو به ذهنیت خودت بر می‌گردد. فرهنگ من و پیشینه‌ی من و تاریخ من هیچ چیز ویژه‌ای از من نمی‌سازد. شاید بشود به این چیزها به جای تعهد اجتماعی به عنوان جبر اجتماعی نگاه کنیم یا حتی بهتر از آن؛ جبر جغرافیایی.

 

 

افشین زردین گرامی برای وقتی که در اختیار هفته گذاشتید از شما سپاسگزاریم.

ارسال نظرات